ghalam1393



باسمه تعالی قسم به قلم و آنچه می نگارند. فراخوان

مسابقه داستان کوتاه: کرونا را شکست می دهیم. انجمن نویسندگان شهرستان شوش دانیال (ع) وابسته به اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی این شهرستان برگزار می کند. در راستای فرهنگ سازی مبارزه با ویروس کرونا و الهام بخش کردن در خانه بمانیم از دوستان داستان دعوت به عمل می آورد. مسابقه داستان کوتاه با محوریت کرونا و شیوه های مقابله با آن برگزار می شود. شرایط اختصاصی _اثر ارسالی در قالب داستان کوتاه باشد. دبیرخانه مسابقه از پذیرش غیر از داستان های کوتاه( داستانک، داستان بلند، رمان.) معذور است. _ اثر ارسالی نباید از پانصد کلمه بیشتر باشد. _ مسابقه ویژه شهروندان شوش دانیال (ع) می باشد. _مهلت ارسال اثر تا پانزده اردیبهشت ماه ۱۳۹۹ می باشد و آثاری که بعد از این تاریخ ارسال شود در مسابقه شرکت داده نمی شود. _ هر شخص فقط می تواند یک اثر ارائه دهد. _دبیرخانه مسابقه آثاری که در آن نوآوری در انتخاب طرح و شیوه خلاقانه ی ارائه داستان وجود داشته باشد در اولویت پذیرش قرار خواهد داد. _مشخصات نویسنده: شامل، نام و نام خانوادگی، نام پدر، کد ملی، آدرس منزل و شماره تماس در زیر اثر قید شود. _ به ده نفر برگزیده جوایزی اهدا خواهد شد. علاقمندان می توانند اثر خود را به صورت وات ساپی به شماره ۰۹۳۰۲۹۵۷۶۰۴ ارسال نمایند. آدرس دبیرخانه شوش دانیال_ اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی_ انجمن نویسندگان تقدیم به همه پزشکان و پرستاران و مدافعان سلامت http://telegram.me/anjoman_nevisandegan

ایده داستان نوشتن داستان همیشه با ایده شروع می شود. اما این ایده چیست؟ و چه تفاوتی با موضوع دارد؟ اصلا موضوع چیست و چه تفاوتی با سوژه دارد؟ به نظر شما موضوع چیست؟ موضوع یک مفهوم است. و موضوع در داستان همان مفهوم محوری است که همه داستان حول آن ساخته می شود و اجزای آن به یکدیگر مرتبط می شوند. موضوع هسته ی مرکزی داستان است که تمامی کنش ها و واکنش ها، کشمکش ها و اکت ها با آن مرتبط می شوند و به آن ربط پیدا می کنند. هرچه در داستان می آید به نحوی در راستای همان موضوع باید باشد و بتواند موضوع داستان را آن طوری که شایسته است بسازد و حضورش را در تمام داستان حفظ کند. عشق، مرگ، فقر، جنگ، ظلم، مهربانی، تنهایی، ترس و نظایر آن هرکدام یک موضوع هستند که می توانند مفهوم محوری یک داستان قرار بگیرند و نویسنده داستانی درباره ی آن خلق کند. نکته اینجاست که موضوعات بالا موضوعاتی عام و کلی هستند و نمی شود براساس آنها داستان خلق کرد پس باید جزئی تر شوند. بنابراین اگر قرار است داستانی درباره عشق بنویسید باید این عشق را تقسیم بندی و محدود کنید مثلا عشق یک پزشک زن به پسری معلول. عشق یک پسر مسلمان به دختر یهودی. عشق یک پیرمرد به دختری جوان. موضوع باید این گونه محدود شود تا بشود درباره اش داستان نوشت این توانایی و تجربه ی نویسنده است چقدر و چگونه بتواند موضوعات کلی را جزئی کند و از دل آنها داستان درآورد. پس یادتان باشد موضوع یک عبارت یک کلمه ای یا چند کلمه ای است، نه یک جمله. این دیگر جزو الفبای داستان است و باید باید بدانید و اشتباه نکنید. حالا موضوع با سوژه چه تفاوتی دارد؟ اگر خوب و دقیق نگاه کنیم می بینیم هیچ تفاوتی بین سوژه و موضوع نیست. سوژه همان موضوع است. موضوع در زبان انگلیسی می شود سابجکت ظاهرا سوژه در زبان فارسی همان تلفظ دیگر سابجکت است اما به زبان فرانسه. درواقع بین این دو به لحاظ مفهومی و معنایی تفاوتی نیست، اما در بین نویسندگان به طور نادرست یک تفاوت ایجاد شده و شکل گرفته. معمولا در غلط مشهور به جرقه اولیه داستان می گویند سوژه این کج تابی و تلقی هم به نظر می رسد از فیلمنامه و نمایشنامه وارد داستان شده چون در فیلمنامه نویسی و نمایشنامه بیشتر موارد آنچه در ذهن نویسنده جرقه می زند یک موضوع است و معمولا نوشتن فیلمنامه و نمایشنامه با آمدن موضوعش آغاز می شود در داستان نویسی اما قضیه فرق می کند به طور معمول یک لحظه، یک شخصیت، یک مکان، یک حس یا هرچیز دیگری که یک جزء کوچکی از داستان است در ذهن نویسنده تبادر می کند و او را به نوشتن وادار می سازد. خیلی کم اتفاق می افتد که داستان نویسی بیاید و نوشتن داستانش را با مشخص کردن موضوع داستانش آغاز کند. پس تفاوتی بین موضوع و سوژه نیست گرچه تلقی نادرستی درباره سوژه شکل گرفته و تکرار شده است. نکته مهم و اساسی این که در همین جا آنچه برخی به نادرست با عنوان سوژه از آن یاد می کنند و معنای جرقه اولیه داستان است، در واقع ایده اولیه داستان است. این ایده اولیه دو نوع دارد: ایده اولیه کامل ایده اولیه ناقص. ایده اولیه ناقص یعنی همین که شما به عنوان نویسنده فقط بخشی از داستان را دارید. مثلا اول داستان یا آخر داستان را دارید یا یک شخصیت یا یک لحظه یا یک مکان و ولی ایده اولیه کامل، ایده ای است که دست کم سه جزء روایت داستان شما را دارد: آغاز، میانه و پایان. ایده اولیه کامل دست کم در سه جمله بیان می شود. می گویم دست کم. یعنی از این کمتر نمی شود اما می شود بیشتر نوشت. جزء اول یعنی آغاز مشخص می کند که داستان درباره ی کیست و چگونه آغاز می شود جزء دوم به شکل خیلی خلاصه و کلی می گوید که شخصیت در مواجهه با این مسئله چگونه عمل می کند و چه موانعی پیش روی دارد و جزء سوم می گوید که چگونه مشکل را حل می کند و داستان پایان می یابد. شاید این سوال را بارها و بارها شنیده باشید که می پرسند من داستان های نیمه تمام متعددی دارم و نمی توانم تمام کنم نمی دانم چرا! همیشه داستان هایم ناتمام می ماند اما نمی دانم چرا نمی دانم چرا نمی توانم داستان هایم را کامل کنم و در بین نوشتن داستان ها را ناتمام می گذارم می خواهم بگویم ریشه ی این مشکلات به این برمی گردد که نویسنده با یک ایده اولیه ناقص شروع کرده و قبل از نوشتن داستان ایده اش را کامل نکرده. توی داستان هم خسته می شود و ایده اش ناتمام می ماند و رها می کند. بله. اما یک مسئله ای می ماند به نام کشف در داستان. برخی معتقدند که در داستان کوتاه نمی شود ایده اولیه را کامل نوشت پیش از نوشتن داستان و باید اجازه بدهید که نویسنده در زمان نوشتن و خلق داستان به کشف برسد . استاد شاهترابی
داستان چیست و چرا بشر به داستان روی آورده؟ داستان چکیده روح نویسنده است . تعریف داستان.داستان نقل وقایع است به ترتیب توالی زمان مثلا دوشنبه بعد یکشنبه است و شام بعد ناهار است. دوستانی که در ابتدا به ساکن میخواهند داستان بنویسید توصیه میکنم که داستان کوتاه بنویسند داستان کوتاه بهترین گزینه برای داستان نوشتن است داستان کوتاه می تواند بین دو صفح تا 49 صفحه باشد اما به دوستان توصیه میکنم که داستانی که می خواهند بنویسند بین دو تا سه چهار صفحه باشد بخواهند زیاد داستان را طولانی کنند از پنج صفحه نکند موضوع داستان ما چه موضوعاتی را برای داستان نوشتن انتخاب کنیم؟ موضوعاتی را برای نوشتن داستان انتخاب کنیدکه تجربه زیستی دارید یعنی در آن موقعیت بوده اید انتخاب موضوع آیا به علاقه فرد بستگی ندارد ؟؟؟ بهترین موضوعات برای ما معلم ها مدرسه و دانش آموزان است ما تجربه ها و خاطرات زیادی از مدرسه داریم میتوانیم همین ها را موضوع داستان قرار دهیم حالا ما موضوع داستان را انتخاب کردیم حالا داستان ما چند شخصیت در آن باشد داستان کوتاه دارای یک قهرمان و سه چهار شخصیت فرعی است البته رمان دارای شخصیت بیشتری است اما توصیح میکنم در داستان کوتاه زیلد شخصیت نیاورید چون خر جه تعداد شخصیت ها بیشتر باشد چالش ها در داستان بیشتر است و.کار نویسنده مشکل تر می شود تا ساعت ده در خدمت دوستان هستم هر گونه سوالی در زمینه داستان باشد بفرمایید. باسلام آیا داستان مقدمه ونتیجه گیری هم نیازدارد؟ بله تمام داستان هایی که نوشته می شود پنج ویژگی بارز دارد 1وضعیت 2گره افکنی 3اوج داستان 4گره گشایی 5ضد اوج یا فرود اوایل داستان وضعیت است در اوایل داستان ما وضعیت در داستان را مشخص میکنیم داستان کجا اتفاق افتاده است قهرمان داستانمان کیست اگر داستان دارید بفرستید در گروه همین الان نقد شود شروع داستان بسیار مهم است چون هر نثری را در شروع نوشتید تا آخر داستان بایست ادامه بدهید. یک توصیه بسیار مهم متاسفانه بیشتر نویسنده به علت نا آگاهی رعایت نمیکنند وقتی دارید داستان را روایت میکنید به زبان رسمی ادبی بنویسید. وقتی در داستان مکالمه می آورید به زبان محاوره ی بنویسید. بحران در داستان داستان هر چه باشد نبایست یکنواخت باشد ما میخواهیم عمر بیشتری در نویسندگی داشته باشیم چه بایست بکنیم دل نوشته خوب است اما اینقدر نوشته اند که بقیه هم بنویسیند شاید کمتر در جامعه مورد توجه قرار گیرد. توصیه هم میکنم داستان بنویسید نخست اوایل گام داستان کوتاه تا دو صفحه بنویسید در داستان هایش حتما حتما مکالمه بیاورد ما انسان ها برای بیام مقصودمان صحبت میکنیم با دیگران مکالمه میکنیم در داستان هم همینگونه است داستانی که مکالمه نداشته باشد داستان جالبی نیست داستان نوشتن یک راز موفقیت دیگری هم دارد؟ و آن استفاده از آداب و رسوم و ضرب المثل در داستان است دوستانی که تازه شروع میکنند بنویسیند بعد مدتی نوشتنشان بسیار قوی خواهد شد ولی نا امید نشوند بحث پایانی عنوان داستان هر داستانی عنوانی بایست داشته باشد عنوان مثل ویترین مغازه است و ما چیزهای نو و شیک را در ویترین می‌گذاریم عنوانی انتخاب کنید که بیشتر از پنج کلمه نباشد عنوان های که بزودی از مد می افتند را انتخاب نکنید مثل کلاه بنفش.ابر ارغوانی بدترین عنوان داستان این است که نام شخصیت داستانتان را عنوان داستانتان بگذارید.قهرمان داستانتان سارا است شما هم عنوان داستان را سارا بگذارید .این بسیار انتخاب نادرستی است. @anjoman_nevisandegan

@anjoman_nevisandegan

❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️

جلسه سیزدهم آموزش نویسندگی

گروه فرهیختگان پنجم

استاد :امید کرمی

موضوع :صحنه در داستان

❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️

دقایقی درباره صحنه در داستان به بحث می نشینیم.

صحنه در داستان چیست ؟

صحنه عبارت است از ارایه چشم انداز متحرک از جهان .

صحنه چیزی نیست جز توصیف متحرک .

مثال

لیوان را روی میز گذاشت.

مردی که کت کرم پوشیده بود نشست روی صندلی ایستگاه .

گاه در داستان مطالبی را میخوانیم که در آن حرکت وجود دارد به این گونه مطالب صحنه میگوییم .

مانند

زنی در کنار دریا قدم زد .

دود غلیظی از پشت ماشین ها بلند شد.

همکاران میتوانند چند مثال بزنند

پیرمرد عصا ن از خیابان رد شد.

مردی زیر باران می دوید.

همان طور که آب می خورد اشک هایش هم می آید .

اتوبوسی از خیابان می گذرد پشت سرش یک تاکسی رد می شود.

این ها صحنه هستند

حالا به توصیف در داستان می پردازیم و اینکه توصیف در داستان چیست.

توصیف در داستان عبارت است از ارایه یک چشم انداز ثابت از جهان .

لیوان روی میز است.

گل زیبا است.

در صحنه ما حرکت داریم

اما در توصیف حرکت نداریم

معروفی:

لکه های ابر به هم میپویستن صحنه است؟

عنصری که حرکت داشته باشد صحنه است بر خلاف توصیف که ثابت است

معروفی:

پس غیر از انسانها طبیعت میتونه صحنه ایجاد

باران بر روی شیشه می بارید

در واقع می شود گفت صحنه متحرک وتوصیف ثابت هست

مه غلیظ همه جا راگرفته فرا گرفته بود.

بعضی از نویسنده های مبتدی در داستان هایشان زیاد توصیف می آورند و از صحنه یا همان حرکت در داستان غافلند و این باعث درجا زدن داستان می شود.

زلیخاسگوندی:

ولی توصیف به داستان زیبای هم می دهد

داستانی هم که فقط در مثالهای حرکت باشد به نظرتان برای خواننده کسل کننده نمی شود

امیدکرمی:

در ادبیات کلاسیک توصیف بسیار به کار می رفت جوری که یکی دو صفحه نوشته می شود اما هنوز متن وارد مرحله اصلی نشده بود.

دوستان توجه داشته باشند قواعد داستان نویسی برای این ساخته شده اند که ما این قواعد را زیر پا بگذاریم.

منتها آگاهانه

س.آریایی:

من فکر می کنم از صحنه وتوصیف باید بجا وبه موقع استفاده کرد و زیاده روی در هرکدام به داستان لطمه می زند

امیدکرمی:

خیلی از نویسنده های حرفه ی آگاهانه تغییراتی در شیوه نوشتنشان میدهند و این باعث نو آوری در داستان میشود

معروفی:

درسته مثل داستانهای امروزی مدرن به همین صورتن

امیدکرمی:

بلی

زلیخاسگوندی:

در داستانهای فرهاد کشوری ویاخود نویسنده خارجی سلینجر فقط توصیف است به سادگی

امیدکرمی:

نویسندگی خلاق آمده است یعنی دیگر زیاد پایبند اصول و ساختمان داستانی نیستند

زلیخاسگوندی:

ولی این دونویسنده جایگاه ویژه ای بخاطر توصیفاتشان دارند

معروفی:

توصیف خستگی وددگی از ادامه داستان می اورد

استثنا ها وجود دارند و هیچ یک از توصیف و صحنه بر دیگری رجحان و برتری ندارد مگر اینکه به درستی در داستان استفاده شود

البته فکر کنم بخاطر تشبیهات استعاره ای هست در داستان

البته شما درست می فرمایید .از توصیفات بیشتر در قطعات ادبی استفاده می شود

توصیف در شعر جایگاه والایی دارد اما داستان احتیاج به صحنه هم دارد.


امید کرمی:

عنوان داستان

محمد جواد جزینی:

دربسياري از كتاب هايي كه درباره آموزش داستان نويسي در ايران تاليف يا ترجمه شده يا چيزي درباره شيوه انتخاب عنوان نگفته اند يا به اشاره هاي كوتاهي اكتفا كرده اند. چرا كه برخي از نظريه پردازان ادبي معتقدند انتخاب عنوان داستان، يك فرايند ذوقي پيچيده و سليقه اي است.

آيا واقعا نويسنده مي توان هر عنواني را براي داستان خودش انتخاب كند؟

واقعيت اين است كه عنوان نخستين بخش نوشته داستان نويس است كه خواننده مي خواند.

حتي قبل از آنكه داستان آغاز شده باشد.عنوان حكم دعوت از خواننده است تا متن را بخواند

نخستين ويژگي عنوان نقش است كه بر چسبي است كه آن داستان را از داستان هاي ديگر جدا مي كند

ويژگي هاي يك عنوان مناسب

عنوان باید حس کنجکاوی خواننده را برای خواندن متن داستان برانگیزد.

عنوان نباید پایان داستان را لوکند.

عنوان نباید خواننده رافريب بدهد.

عنوان نباید مبهم باشد.

عنوان هاي يك جزيي يا يك كلمه اي

مسخ. بیگانه. کلیدر

عنوان يك كلمه اي ممكن است نام شخصيت اصلي، يا يكي ازآدم هاي ديگر داستان است.مثل: آنا كارنينا ، ايوب ، يه ره نيچكا ، اسماعيل ، مادلن ، آنا و.

عنوان ممكن است نام مكان اصلي رخداد داستان باشد.مثل :كليدر،تنگسير ، گورستان، كافه ، جنگل ،آمريكا ، و .

عنوان ممكن است نام يك حيوان داستان است: كرگدن ، خروس ، عنكبوت ، اسب، موريانه، موش، گرگ ، و.

گاهي عنوان به يكي از عناصر داخل داستان اشاره مي كند. مثل: آتش ، خنجر ، و.

عنوان يك كلمه اي ممكن است اسم عام باشد كه نامي است براي شخصيت اصلي، يا يكي ازآدم هاي ديگر داستان.مثل: پدر، مادر ، خواهر، و.

عنوان هاي دوجزيي يا دو كلمه اي

عنوان هاي دو كلمه اي كه دو واzwj;zwj;ژه با يك حرف اضافه در كنار هم قرار گرفته اند.اين عنوان ها ممكن است مضاف و مضاف اليه يا صفت و موصوف باشند.

عنوان هاي دو كلمه اي ممكن است مضاف و مضاف اليه باشند مثل : خونابه انار، مدير مدرسه، رقص مرگ ، پسر بومي، خانه اشباح، پيراهن صورتي و.

عنوان هاي دو كلمه اي ممكن است صفت و موصوف باشد مثل: مرد تنها و.

عنوان هاي دو كلمه اي ممكن است دواسم باشد كه يكي از آن ها جمع بسته شده باشد مثل : پنجره هاي بسته، كبوتران سفيد، دندانهاي طلا ، شكوفه هاي گيلاس، درهاي بسته ، و.

عنوان هاي سه كلمه اي

عنوان هاي سه كلمه اي كه از تركيب سه واzwj;zwj;ژه در كنار هم قرار ساخته شده اند. مثل : سه قطره خون،مثل همه عصرها،هشتمين روز زمين ، مردان خاكستر نشين و.

عنوان هاي كه دو اسم با يك واو عطف به هم متصل شده اند مثل : ديد و باز ديد ، خواهرم و عنكبوت ، شب و مه، جنگ و صلح و.

عنوان هاي سه كلمه اي ممكن است يك تركيب شمارشي باشد كه با واو عطف آمده است. مثل : چهل و يكمين

عنوان هاي سه كلمه اي ممكن است اسم با يك حرف اضافه به اسم ديگر پيوند خورده باشد مثل : پس از طوفان ، پرنده در باد ، و.

عنوان هاي طولاني

عنوان هاي طولاني گاه يك شبه جمله و حتي گاهي يك جمله كامل است:

عنوان هاي شبه جمله.مثل : آن روز ها ، گربه زير شيرواني ، مثل يك فرشته ،مثل همه عصر ها ، دوباره از همان خيابان ها ، و.

عنوان هاي طولاني يك جمله اي مثل: آن دختر كه صليب به گردان داشت ، اينجا يكي از زن ها دارد مي ميرد ، كسي براي قاطر مرده گريه نمي كند ، نوشتم باران، باران آمد ، انتري كه لوتيش مرده بود ، ديگر كسي صدايم نزد ، من چه گورا هستم ، گيرنده شناخته نشد ، آمده بودم با دخترم چايي بخورم، و.

گاه عنوان هاي طولاني يك جمله پرسشي است مثل : به كي سلام كنم؟ ، چرا دريا طوفاني شده بود؟ و.


یکی از مشهودترین تفاوت های کیفی میان رمان و داستان کوتاه، شیوه ی آغاز شدنِ روایت در این دو ژانر است. هر نویسنده ای، خواه قصد نوشتن داستانی کوتاه را داشته باشد و خواه بخواهد رمان بنویسد، ناگزیر باید روایتش را به تأثیرگذارترین شکل ممکن آغاز کند. به بیان دیگر، آغاز هر داستانی نخستین انگیزه را برای دنبال کردن آن داستان به خواننده می دهد و از این رو، نویسنده ای که نتواند آغاز داستانش را به طرزی گیرا (توجه انگیز) بنویسد، شاید بزرگ ترین بخت خود برای علاقه مند کردن خواننده به دنیای تخیلیِ آن داستان را از دست بدهد. نویسندگانِ صناعت شناس و صاحب سبک که شناخت درستی از ماهیت داستان کوتاه و تفاوت آن با رمان دارند، به دقت درباره ی شیوه های گوناگون آغاز کردن روایت می اندیشند و تلاش می کنند تا مناسب ترین مدخل را برای ورود خواننده به دنیای داستان برگزینند. بیش تر داستان های کوتاه مدرن به گونه ای آغاز می شوند که گویی خواننده ناگهان وارد اتاقی شده است. در این اتاق، شخصیت هایی که همگی برای خواننده غریبه اند، مشغول گفت وگو یا در حال انجام کاری هستند. گاهی هم (به ویژه در داستان های مدرن و پسامدرن) خواننده نه با چند شخصیت، بلکه با یک شخصیت منفرد و منزوی روبه رو می شود که با هیچ کس سخن نمی گوید، بلکه خاطراتی معمولن حسرت بار یا دردناک از گذشته را ناخواسته در ذهنش مرور می کند. خواننده هنوز از مفاد گفته های این شخصیت ها، یا از چندوچونِ رویدادهایی که به ذهن شخصیت منزوی وارد شده است، خبر ندارد و از این رو آغاز این داستان ها پر از ابهام است. اساسن صنعت ادبی موسوم به <<ابهام>> ambiguity یکی از کارآمدترین ابزارهایی است که به ویژه نویسنده ی داستان کوتاه در کار خود به آن نیاز دارد. ابهام آفرینی یکی از راه های ایجاد انگیزه ی خواندن داستان در خواننده است. گفت وگوهای ابهام دار یا وضعیت های مبهم، یادآور موقعیت هایی است که همه ی ما در زندگیِ واقعی مقهور ابهام می شویم و نمی توانیم دلیل رویدادی، یا دلیل رفتار کسی، را به روشنی دریابیم. به عبارتی، خواندن داستان کوتاه تمرین حساس شدن به ابهام در زندگی است.

آغاز رمان، برعکس، مستم زمینه چینی برای بسط و گسترش بعدیِ رویدادهاست. در زمینه چینی، نویسنده می باید زمان و مکانی را برای داستان معلوم کند، شخصیت یا شخصیت های اصلی را به خواننده بشناساند، رابطه ی شخصیت ها را مشخص سازد، حال وهوای عاطفیِ خاصی را ایجاد کند و به طور کلی زمینه یا موقعیتی متقاعدکننده برای رخ دادن رویدادها فراهم آوَرَد. آغاز رمان معمولن حسی از روزمرگی در خوانند برمی انگیزد، گویی که روال معمول امور یا جریان یکنواخت و تکراریِ زندگی در دنیای تخیلی رمان برای خواننده بازگفته می شود. این خود مقدمه چینی مؤثری برای بروز کشمکش در بخش های بعدیِ رمان است. کشمکش در رمان بنابه تعریف عبارت است از رویارویی دو نیرو که چرخه ی معمولِ امور را در زندگیِ شخصیت ها بر هم می ریزد. در بیش تر رمان های پیشامدرن، این دو نیرو معمولن در شکل دو شخصیت بازنمود پیدا می کنند، اما در اغلب رمان های مدرن و پسامدرن، این دو نیرو تمایلاتی متعارض در درون روانِ ازهم گسیخته ی شخصیت اصلی رمان هستند. کشمکش همچنین دلیل پویاییِ شخصیت ها در سِیرِ رویدادهای رمان است. اگر رمان نویس نتواند با شیوه ی آغاز رمان حسی از روند مقرر و معمولِ زندگیِ شخصیت هایش ایجاد کند، در گره افکنی و ایجاد کشمکش در پی رنگ نیز ناکام خواهد ماند.

به طور کلی، تفاوت های شیوه ی آغاز روایت در رمان و داستان کوتاه را می توان این گونه جمع بندی کرد:

الف. گستره ی مکانیِ رویدادها در رمان معمولن بسیار متنوع و غیرکرانمند است، در حالی که مکان در داستان کوتاه معمولن به یک یا دو محل خاص محدود می شود؛

ب. گستره ی زمانی در رمان برهه های گوناگونی از زندگیِ شخصیت ها را در طول زمان در بر می گیرد، حال آن که زمان رویدادهای داستان کوتاه غالبن به یک برهه ی بحران زده محدود می شود؛

پ. رمان معمولا ازنقطه ی صفری آغاز می شود که رویدادهای بعدی برحسب آن برای خواننده معنادار و قابل فهم می شوند، در حالی که داستان کوتاه <<از میانه ی رویدادها>> آغاز می شود و خواننده خود باید وقایع پی رنگ را در ترتیبی متفاوت با آن چه راوی روایت کرده است کنار هم قرار دهد و معنادار سازد. (<<از میانه ی رویدادها>> in medias res اصطلاحی است که هوراس برای توصیف حماسه هایی وضع کرد که رویدادهای شان از وسط پی رنگ آغاز می شوند و سپس راوی پس زمینه ی رویدادهای حادث شده در گذشته را که به وضعیت حاضر انجامیده است، توضیح می دهد.)


جان بازی

شعله زرد رنگ آخرین چیزی بودکه می دید، مثل آفتابی که داغ بود و داشت جان می گرفت .قدم هایش با آنکه می دانست می رفت تا توی شعله گم شود. آتشنشان فهمید محال است برگردد، رفت بلکه جان بدهد و جانی را برگرداند.

آخرین خبر

فقط یک پیامک کافی بود.برای نجات جانش. صفحه موبایلش ترک خورده بود و نمی تواست کلمات را خوب تشخیص دهد.درد توی بدنش داشت جانش را می خورد.سنگینی بدی را داشت تحمل می کرد.

با انگشت خون آلودش نوشت : من زنده ام کمک .

خواست ارسال کند اما نور تلفن همراهش توی تاریکی محو شد و او جانش را به تاریکی باخت. مریم حیدری


پدر ژبتو به پینکیو میگوید .پینکیو چوبی بمان.آدم ها سنگی اند .دنیایشان قشنگ نیست.

این یک دیالوگ است که نویسنده بجز اینکه معنا را رسانده در عمق کلامش زیبایی خاصی هم نهفته است

حالا چکار کنیم که بتوانیم دیالوگ های زیبایی بنویسیم؟

نخست ما داستانمان را به پایان می رسانیم و بعد در ویراستاری مکالمه های را که در داستان نوشته ایم را تبدیل به دیالوگ میکنیم

میتوان بجای دیالوگ از ضرب المثل هم استفاده کرد.

مخصوصا در داستان کوتاه جایی برای مکالمه نیست و یک داستان کوتاه خوب بجای مکالمه دیالوگ دارد

انواع حوادث در داستان

ما دو نو ع حوادث در داستان داریم

1حوادث طرحی یا اصلی

2حوادث بسط دهنده یا فرعی

حوادث اصلی

وجودشان در داستان ضروری است یعنی داستان حول محور حادثه اصلی است

حوادث فرعی

کمکی هستند حذف یا تغییر این حوادث اثری در داستان نخواعد داشت

من یک داستان می فرستم تا بیشتر این موضوع مورد بررسی قرار گیرد.

با فارسی شکسته ای فریاد کشید برو تو آب و هولم داد سمت رودخانه گام اول دوم بعدی باز بعدی نرسیده به عرض نیمه رودخانه بودم اب تا کمرم بود خوب اینجا را می شناختم به یاد روزهایی که با کریم به آب می زدیم داداش اینجا جون می ده واسه شنا کردن آره آب از شونه ها مون بالا نمیزنه در همین هین با تیر هوایی فرمانده بعثی ها به خودم آمدم به زبان عربی فحش می داد و می گفت برو جلوترمن که اشهد خودم را قبل ازاین خوانده بودم گامی به جلو برداشتم یکم زانو هایم را خم کردم و رفتم به طرف عمق شهادت همان مسیری که کریم با اهالی از رودخانه گذر کرده بودند اینبار نه صداهای فرعون زمان بلکه از سردی آب به خودم پیچیدم جلوتر آب داشت از دهانم بالاتر می زدکریم حواست به طفل یتیم مش اکبر باشه خودت آخر اهالی برو کسی جا نمونه و حالا درست عمق جایی که نقشه اش را کشیده بودم خودم را به زانو روی بستر آب انداختم آب از سرگذشت خدایا خودم وخودت موندیم میخواهم با حالت سجده بیام پیشت حی علی خیرالعمل

در این داستان حمله عراقی ها رو رفتن قهرمان در آب و غرق شده حادثه اصلی است

کریم مش اکبر

اینها شخصیت فرعی هستند که بودن یا نبود نشان تاثیری در روند داستان ندارد بلکه برای هیجان بیشتر وارد داستان میکنیم

حادثه منفرد چیست؟

حادثه منفرد حادثه ای است که با سایر حوادث داستان پیوند نداشته باشد

حادثه منفرد حق زیستن در داستان را ندارد.

چخوف همیشه به نویسندگان جوان توصیه می کند.

اگر تفنگی را در فصلی از کتاب می آوردید آن را دیر یا زود آتش کنید.

استاد گرامی از اموزشهای شما تاکنون چند نکته فرا گرفته ام شما ببینید دزست است.اول طرح یک داستان دوم نوشتن سون ویرایش ودر اخرنامگذاری صورت بگیرد.هرچه شخصیت پردازی بهتر باشدبه روند داستان بیشترکمک می کند واگر راوی داستان سوم شخص باشد احاطه ی اوبرروند داستان بیشتر است.

اموزش اگر پله پله باشد مطمینا به یادگیری بهتر کمک می کند والبته که همه ما این پیام ها را دریافت می کنیم واول تشکر داریم از مدیریت گروه وبعد استاد گرامی که یا حوصله اموزش می دهند

اینکه داستان را از کجا شروع کنیم از چه مکانی و با چه اشخاصی معمولا از مکانی یا با اشخاصی شروع میکنند که جذابیت بیشتری دارند در همان ابتدا خواننده را جذب میکنند

در همان شروع خواننده را به دام بیندازید کاری کنید که خواننده میخکوب داستانتان شود.


دخترک ش کنارسفره ی هفت سین نشسته بودوچشم انتظارپدرش بودتابرای سال تحویل ازراه برسد.

باصدای ایفون باخوشحالی ازجاپریدوبه سمت دردویدامابادیدن چشم گریان همکارپدرش خنده برلبانش خشکید.

سال چقدرغمناک تحویل شد.

این داستانک یکی از همکاران است که در گروه فرستادم میخواهیم این داستانک را مورد نقد قرار بدهیم همکاران اگر نظری دارند خوشحال می شویم بفرمایند

به نظر من میتونستند شخصیت ها رو حذف کنند

مادر و دخترک

نویسنده داستان از لفظ دخترک استفاده کرده یعنی نامی برای شخصیت داستانی انتخاب نکرده .ایده جالبی است هر خواننده ی خودش می تواند نامی برای شخصیت داستانی انتخاب کند

گویی نویسنده با اینکار جهان داستانی اش را گسترش داده و این تعاملی است بین خواننده و نویسنده

باصدای ایفون باخوشحالی ازجاپریدوبه سمت دردویدامابادیدن چشم گریان همکارپدرش خنده برلبانش خشکید.

سال چقدرغمناک تحویل شد.

به اینصورت می شد این داستانک را نوشت یعنی قسمت های اول حذف شود میبینیم باز هم ویژگی داستانک را دارد

دخترک کنارسفره ی هفت سین نشسته بودوچشم انتظارپدرتابرای سال تحویل ازراه برسد.

باصدای ایفون باخوشحالی ازجاپریدوبه سمت دردویدامابادیدن چشم گریان همکارپدرش خنده برلبانش خشکید.

سال چقدرغمناک تحویل شد.

این هم یک تغییر دیگه در داستانک همکارمان

فعل بود دوم حذف شده

نویسنده با حذفیاتش شناخته می شود

البته اینجا به نظرم خلاقیت خواننده گسترش بیشتری پیدا می کند

وقتی داستان می نویسیم سعی کنیم در وهله اول زیاد بنویسیم و بر نگردیم هی داستان نصف نیمه امان را تصحیح کنیم نخست داستان را تمام می کنیم و بعد از اتمام داستان میاییم داستان را ویراستاری میکنیم

یک داستان کامل بهتر است از ده داستان نیمه تمام

یکی از مشکلات نویسنده ها این است که فابیولا نمی نویسند یعنی ور زنی نمیکنند داستانی که مبنویسیم زیاد بنویسیم و در مرحله بعد ویراستاری و حذفیات را انجام می دهیم

انواع زاویه دید در داستان

ما سه زاویه دید در داستان داریم.

1زاویه دید اول شخص

2زاویه دیددوم شخص

3زاویه دید سوم شخص یا دانای کل

زاویه دید سوم شخص هم که به زاویه دید دانای کل محدود

و دانای کل نامحدود

تقسیم می شود.

نخست اینکه زاویه دید را چگونه انتخاب کنیم

خود داستان به ما می گوید از چه زاویه دیدی بنویسیم

زاویه دید اول شخص

نویسنده از زبان خودش داستان را می نویسید زاویه دید اول شخص این مشکلات را دارد

همکاران هر حا سوالی داشتند می توانند بپرسند

زاویه دید اول شخص فضای محدودی را برای نویسنده ایجاد می کند

اگر قهرمان داستان ما کودک باشد بایست به این نکته توجه داشت که کودک نمیتواند دنیای خیلی وسیعی داشته باشد یا گنجینه لغات کودک محدود است

زاویه دید اول شخص معمولا در خاطره نویسی کاربرد زیادی دارد

در زاویه دید اول شخص خواننده داستان ممکن است اینطور بگوید که نویسنده چقدر پر افاده استیا برعکس اگر نویسنده خودش را کوچک جلوه دهد از آن ور بام می افتد یعنی خواننده نویسنده ی را که مهم نیست دوست ندارد داستانش را بخواند

زاویه دید دوم شخص

تو

توی تنها توی که من می نویسیم و نفر دوم وجدان من است من من است

زاویه دید سوم شخص

معموبا بیشتر داستان ها زاویه دید سوم شخص دارند چون دست نویسنده در داستان باز تر است

نویسنده بر جریانات در داستان احاطه دارد

زاویه دید سوم شخص انعطاف پذیر است

معایب زاویه دید سوم شخص

در زاویه دید سوم شخص دخالت نویسنده در داستان آشکار است و بجای اینکه داستان بر زبان شخصیت های داستانی جاری شود گویی یک نفر دارد داستان را تعریف می کند مگر اینکه نویسنده توانا باشد.


استاد امید کرمی

موضوع :شخصیت پردازی در داستان

❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️

.:

سلام خدا قوت کرمی هستم با تدریس شخصیت پردازی در داستان در خدمتتان همکاران هستم.

شخصیت پردازی در داستان کوتاه چندان مجالی ندارد . در داستان کوتاه همان قدر که دچار تضاد نشویم کافی است .

داستان کوتاه سه یا چهار شخصیت بیشتر ندارد و به ندرت داستا خوبی پیدا می شود که تعداد شخصیت های در آن زیاد باشد چون ما بایست شخصیت هایمان را توضیح بدهیم و اگر شخصیت ها زیاد باشد دیگر داستانمان کوتاه نیست و اگر شخصیت ها را توضیح ندهیم داستانمان کامل نخواهد بود.

یک قهرمان در داستان داریم که شخصیت بارز داستان است و داستان حول محور او می چرخد و دیگر شخصیت ها شخصیت های فرعی هستند.

ممکن است در داستان قهرمان داستان ما بمیرد حالا چالش اینجاست داستان را با چه کسی بخواهیم ادامه دهیم

چه جوری شخصیت هایمان را انتخاب کنیم.

از یک انسان واقعی کمک بگیریم - از انسان های که دور برمان هست میتوان به عنوان شخصیت های داستانی کرد.

استفاده از تخیل- یک شخصیت تخیلی در داستان خلق میکنیم.

از آوردن شخیصت های مشابه در داستان دوری بکنیم.

پرهیز از آوردن شخصیت های مشابه - یک شخص نهایت خوبی یا نهایت بدی باشد.انسان ها مجموعه ی از خوبی و بدی هستند

یکی از ایرادات کتاب الیور تویست این است که الیور تویست همیشه انسان پاکی بوده و نویسنده او را به عنوان کسی که نهایت خوبی است در داستان آورده است

.:

تغییر شخصیت ها

تغییر شخصیت نباید خارج از ظرفیت شخصیت قهرمان باشد -یک ترسو یک شبه شجاع شود البته در دنیای واقعی ممکن است اما این فقط یک اتفاق است.شخصیت یک صفت پایدار است.

شخصیت مجموعه ی از صفات انسانی است که ثبات یافته است.شخصیت حالت دوام یک چیز است.

شخصیت های که نویسنده خلق می کند عر چقدر متناوب باشد کار نویسنده سخت تر است اما داستان جذاب تر است.

شخصیت هر فردی متفاوت با دیگری است و این شاهکار خلقت است اما متاسفانه داستان هایی که ما میخوانیم همه مثل هم هستند.

شخصیت سالم چیست؟

ملاک شخصیت سالم سازماندهی شخصیت و عدم تضادبین آنهاست یک گانگستروقتی گانگستراست که شخصیتش سازمان یافته است.

شخصیت های چالش برانگیز به درد داستان می خورد یک در انجمن شاعران حضور پیدا میکند و در عین حال گیتاریست هم هست.


اي پدر ما كه در آسماني
نویسنده :لئوناردو اوروينا
گروهبان كه از خواهر و مادر بچه بازجويي مي shy;كرد، سروان دست بچه را گرفت و با خود به اتاق ديگر برد.
گفت: بابات كجاست؟
بچه زير لب گفت: رفته آسمون
سروان پرسيد: چي؟ يعني مرده؟!
بچه گفت: نه هر شب از آسمون مياد پايين و با ما شام ميshy; خوره.
سروان چشم گرداند و در كوچكي را در سقف ديد.
مترجم : اسدالله امرایی
منبع : مجموعه داستانک گلوله

3طرز داستان پردازی در رمان وجود دارد.

1_شیوه نقالی یا حماسی.در این شیوه نویسنده تمام ماجرا را خود بیان می کند.

شیوه سروانتس در دن کیشوت وفیلدینگ در تام جونز.رایج ترین شیوه است.

2_خاطره نویسی.شخصی که درگیر ماجرا است خود داستان خویش را بیان میکند.

این شیوه محدویت پدید می آورد.در این شیوه نشان بیشتری از حقیقت به چشم

میخورد.

3_شیوه ترسل.کل رمان به صورت نامه هایی باز گفته می شود که میان شخصیت های

خود رمان رد وبدل می شوند.ریچاردسون از آن بهره می برد.احساسات و هیجان هر

لحظه را به همان صورت به خواننده منتقل می کند.این شیوه به غایت ساختگی و

خیالین است.درست است که طبیعی ترین ولی نامحتمل ترین آنها نیز است.خیلی هنر

می خواهدتا نویسنده بتواندقضایا را چنان طبیعی جلوه گر سازدکه خواننده باور کند

که همه نامه ها بطور مرتب و به هر مناسبتی نوشته شده اند و همگی نیز از گزند زمان

در امان مانده اند این شیوه نویسنده را در قالب تنگی قرار میدهدو این ضعف اصلی است.


طول داستان کوتاه گاهی تا 30_40 صفحه می رسد. طول یک داستان کوتاه

به کشور و رسوم و ادبیات آن کشور بستگی دارد.

در آمریکا داستان کوتاه می تواند بالای ده هزار کلمه باشد.

در بریتانیا پنج هزار کلمه در استرالیا سه هزار و پانصد کلمه.

در ایران دو هزار تا پنج هزار کلمه و بلندتر از آن کم پیدا می شود.

که بستگی به خط سیر داستان دارد.

اگر داستانمان در آخر برق آسا و شما را به هیجان بیاورد داستانک است.

اگر تکه جالبی از زندگی یک شخصیت خاصی را نشان دهد داستان کوتاه است.

و اگر سوژه ای با شاخ و برگ های زیاد که می تواند گسترش یابد داستان بلند است.


وضعیت» در یک قصه چطور ساخته می شود یک تعریف ساده اش می شود: هچل» می گوییم طرف» توی هچل»افتاد یعنی دچار دردسر شد یعنی توی یک جاده صاف داشته می رفته، افتاده توی دست انداز، البته وضعیت» همیشه هم محصول دردسر» نیست. گاهی اوقات - شاید در ۵۰ درصد مواقع - محصول تغییر» است که ممکن است برای شخصیت» قصه دردسر ساز نباشد اما به هر حال برای چند نفر دیگر که توی آن قصه دارند نفس می کشند، مطمئناً دردسر است!
در رمان حضور» نوشته یرژی کازیسنکی شخصیت» اصلی رمان، یک آدم بی نام است که حتی سواد خواندن و نوشتن هم ندارد و تا میانسالی، هرچه یاد گرفته از تلویزیون بوده و عشق اش باغبانی یک باغچه کوچک در خانه ای است که از بچگی در آن بزرگ شده، صاحب خانه می میرد و قرار است که خانه را بفروشند و در نتیجه یک بازی کلامی که حاصل اشتباه مخاطبان در فهم کلام این شخصیت است ]موقعی که اشاره می کند که شانس آورده که به عنوان باغبان در این خانه کار می کرده[ یک دفعه همه به این نتیجه می رسند که اسم اش چنس گاردنر» است و این آدم راه می افتد تا ببیند سرنوشت اش، او را به کجا می برد و سر راه مشاور رئیس جمهور امریکا قرار می گیرد و آنقدر شانس می آورد که به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری بعدی، در نظر گرفته می شود. خب! مطمئناً چنین وضعیتی یک دردسر برای آقای چنس گاردنر» نیست اما یک دردسر بزرگ برای مردم یک کشور است!
شبیه این قصه را در حکایات ایرانی هم داریم که حمالی برای رهایی از فقر، ادعای رمالی می کند و پشت سر هم شانس می آورد و البته کلی آدم را دچار دردسر می کند! پس بگذارید به یک نتیجه کلی برسیم. وضعیت، یا محصول دردسر شخصیت اصلی ا ست یا دردسر شخصیت های مکمل قصه ما. در قصه سیندرلا» یا همان ماه پیشانی» ایرانی خودمان، شخصیت اصلی که دختری خوش شانس است عاقبت همسر پسر پادشاه می شود اما نامادری و ناخواهری اش ]در قصه سیندرلا دو تا ناخواهری دارد[ دچار دردسر و بداقبالی می شوند و از زندگی ساقط می شوند. با این حال نباید از یاد ببریم که در ساخت هر وضعیتی، ما اول یک حالت متعادل از عناصر موجود زمانی، مکانی، حال و هوایی و شخصیتی داریم. ممکن است شخصیت ما در این حالت متعادل خل» باشد مثل شخصیت اصلی رمان خشم و هیاهو» اما به هر حال در همان موقعیت خودش به حالت تعادل رسیده و آرامش، بر این نوع زندگی اش حکمفرماست، یا ممکن است در این حالت اولیه متعادل، ما با شخصیتی رو به رو باشیم که دچار فلج نخاعی از گردن به پائین است، در این موارد اصلاً دچار ترس نشوید که از قواعد عدول کرده اید، هر کسی در هر موقعیت دشواری -حتی اگر خیلی هم دشوار باشد- بعد از مدتی - یک سال، ۲ سال، ۱۰ سال و .- به نقطه ای می رسد که به آن نوع زندگی عادت می کند و خواسته هایش را با داده های محیط هماهنگ می کند. یادتان باشد که ساخت حالت متعادل یا همان آرامش پیش از توفان» معروف، برای ارائه وضعیت» مورد نظرتان حیاتی است.
مسئله دیگری که حتماً باید مدنظرتان باشد تلاطم» در وضعیت» است، با این که خود وضعیت»، توفان در یک دریای آرام است اما یک توفان هم افت و خیز دارد. بیم و امید» دارد. گاهی وقت ها موج ها دو متر می شوند، گاهی هم فقط بارش شدید باران است و البته در این میان، موج ها و باران، لحظاتی آرامش نسبی پیدا می کنند. ترکیب بیم و امید» تعریف روشن تری از این مفهوم» به دست می دهد یعنی در روایت، هم ترس از غرق شدن وجود دارد هم امید به نجات. بهترین پایان برای هر قصه آن است که بیم یا امید، درش بسته نشود و در ذهن خواننده زنده» بماند. در قصه کوتاه پروانه و تانک» ارنست همینگوی، صاحب یک کافه است و حکایت یک مرگ را در اسپانیای زمان جنگ داخلی برای راوی - همینگوی- تعریف می کند. شب است و وضعیت جنگی، اعصاب ها را به هم ریخته و یک دفعه یک بابایی وارد کافه می شود و با آب پاش مخصوص سلمانی ها شروع می کند به آب پاشیدن روی این همه آدم عصبانی، مسلح و بی حوصله. یک بار حالش را می گیرند و پرتش می کنند بیرون اما از رو نمی رود. آدم پرتی هم نیست خودش جنگجویی است که در کوه ها علیه فاشیست ها جنگیده و کسی هم نمی داند چرا یک دفعه توی آن شب گرم و فضای متشنج به سرش زده که روی دیگران آب بپاشد. کتک می خورد، باز هم از رو نمی رود. تا اینجای حکایت حتی خواننده هم علیه مرد دچار موضع گیری منفی است، بعد چند نفر که دیگر به مرز جنون رسیده اند، مرد را بیرون می برند و توی خیابان، چند تیر حرامش می کنند. شهر در هرج و مرج کامل است و در چنین وضعیتی، این چیزها عادی است. صاحب کافه اما یک دفعه روایت اش را قطع می کند و از همینگوی می پرسد که نظرش درباره این ماجرا چیست و همینگوی هم جواب می دهد که توی این وضعیت، طرف» نباید مسخره بازی درمی آورد. بعد صاحب کافه تعریف می کند که اصل قضیه چی بوده. طرف» که ماه ها توی کوه ها جنگیده بوده آب پاش را از ادکلن پر کرده و برای این که مردم را خوشحال کند، رویشان ادکلن می پاشیده. خب، فاجعه! حتی ما که خواننده قصه ایم خودمان را در قتل مرد شریک احساس می کنیم و از خودمان بدمان می آید. در پایان، صاحب کافه به همینگوی می گوید اگر خواست این قصه را بنویسد اسم اش را بگذارد پروانه و تانک» چون مرد، شبیه یک پروانه بود که زیر چرخ های تانک له شد. می گوید خب اگر جنگ نبود این اتفاق نمی افتاد. این، یعنی ادامه آن بیم» در ذهن خواننده.
البته امید»ها، زیاد در قصه نویسی قرن بیستم نقشی نداشتند لااقل در پایان قصه مؤثر نبودند مگر در معدودی مثلاً همان رمان حضور» یا اینجه ممد» یاشار کمال که در جلدهای بعدی این رمان، همان امید» ساده و بدوی و بشدت انسانی هم بدل به بیم» می شود و کمال» نشان می دهد که مبارزه فردی اینجه ممد» علیه خان روستایش هیچ فایده ای نداشته و جایش یک خان دیگر آمده که به مراتب بدتر از قبلی است.
کات! برگردیم به بحث وضعیت»، پس وضعیت باید تلاطم» داشته باشد. خب! یک سؤال مهم: آیا خشونت یا یک اتفاق بزرگ یا واقعه ای باورنکردنی» جزو مومات ساخت وضعیت»اند جواب: اصلاً!» برای همین هم تأکید کردم که آرامش پیش از توفان» مهم است.
شما می توانید یک آرامش پیش از توفان» خیلی معمولی در دل یک زندگی خیلی معمولی و ساده داشته باشید مثل زندگی روزمره ماهیگیری که هر روز به دریا می رود و چون دیگر خیلی پیر شده، قادر نیست ماهی بگیرد و اتفاق بزرگ زندگی اش به قلاب انداختن یک ماهی بزرگ است. این همان قصه ای است که شما با نام پیرمرد و دریا» می شناسید یا می تواند آرامش پیش از توفان»، سفارش دادن یک کیک تولد برای یک بچه باشد و بعد بچه برود زیر ماشین اما صاحب قنادی هی زنگ بزند خانه والدین که بیایید کیک را ببرید و بقیه پول را بدهید.
این همان روایتی ا ست که ریموند کارور در یکی از درخشان ترین قصه های کوتاهش آن را تعریف کرده ]نه یک بار! که دو بار و در دو نسخه متفاوت از هم و البته هر دو خواندنی[ پس وضعیت» یک اصل» است. یادتان باشد شما می توانید از اسب» روایت بیفتید و دوباره سوار شوید اما اگر از اصل» افتادید، سوار شدن تقریباً غیرممکن است!  

 نویسنده : یزدان سلحشور

منبع :  

 

http://vista.ir/article/325929/عنصر-حیاتی-وضعیت»


رکنار داشتن یک خط داستانی خوب و جذاب، چه چیز دیگری برای نوشتن یک داستان خوب نیاز است؟
کاراکترها. شخصیت هایی که با نوشته شدن داستان شما زنده می شوند، واقعیت پیدا می کنند و داستان را به پیش می برند. به عنوان خواننده با کاراکتر همذات پنداری می کنید، آن ها را دوست می دارید یا از آن ها متنفر می شوید، ترس ها و خشم های آن ها را احساس می کنید و یا هر احساس دیگری که در میان باشد. پیش از تمام کردن یک داستان، شما به عنوان خواننده می توانید حدس بزنید که کارکتر چه خواهد گفت یا چه خواهد کرد.
به عنوان نویسنده چگونه می توانید به این چنین شخصیت هایی زندگی ببخشید؟ چطور می توانید آن ها را بشناسید، اینکه ظاهرشان چگونه است و چگونه عکس العمل نشان می دهند.
یکی از روش های مناسب مصاحبه با کاراکترتان است
چی؟ با چشمان گشاده به من نگاه می کنید و فکر می کنید دیوانه شده ام
نه.هرگز
مصاحبه با کاراکتر ابزار بسیار قدرتمندی است برای گسترش شخصیت های داستان. یکی از نویسندگان مورد علاقه من این تکنیک را به این صورت انجام می داد که جای خودش را روی صندلی برحسب ابن که به جای مصاحبه شونده حرف می زند یا مصاحبه کننده عوض می کرد. شما می توانید همین کار را انجام دهید یا از یک دوست کمک بگیرید. در غیراین صورت می توانید لیستی از سوالات تهیه کنید و به جای کارکترهایتان به آن ها پاسخ دهید.
یکی از راه های شروع مصاحبه، تصور کردن کاراکتر در ذهن است. تعداد بسیار زیادی از نویسنده ها را دیده ام که در مجلات به دنبال عکسی شبیه کاراکترشان می گردند و آن را می برند و کنار نوشته شان می چسبانند. تصور کردن ظاهر کاراکترتان کمک می کند که احساس کنید وجود دارند.
لازم نیست که یک عکس کامل از قهرمانتان داشته باشید، فقط کلیتی از ظاهر برای انجام مصاحبه کافیست
و حالا چه چیزی باید بپرسید؟ از سوالات پایه ای شروع کنید.
1.اسم تو چیست؟
2. ظاهر (سن، چهره، لباس)
3. وضعیت تاهل(مجرد، متاهل، فرزندان)
4.خانواده(والدین، اعضای تاثیرگذار خانواده)
5. پیشینه(تحصیلات، شغل،.)
6.ویژگی ها( تکیه کلام ها، عادت ها، وسایلی که همراه دارد)
وقتی فهمیدید کاراکترتان کیست، زمان آن رسیده که او را بهتر بشناسید. بیست سوال زیر کمکتان خواهد کرد:
1. اگر یک روز آزاد داشتی و تنها وظیفه ات این بود که لذت ببری، جه کار می کردی؟
2. در زندگی ات به جه جیزی بیش از همه افتخار می کنی؟(جواب این سوال هم در مورد زندگی شخصی می تواند باشد هم زندگی حرفه ای)
3. صبح که از خواب بیدار می شوی اولین کاری که انجام می دهی چیست؟
4. از چه چیزی در زندگی ات بیش از هر چیز شرمنده هستی؟
5. فکر می کنی به چیزی که والدین ات می خواستند تبدیل شده ای؟
6. چه چیزی بوده که همیشه دوست داشتی انجام بدی و لی نتوانسته ای؟ چرا؟
7. بدترین اتفاق زندگی ات چه بوده؟ چه چیزی از آن یاد گرفته ای؟
8. در مورد بهترین دوستت بگو، کجا آشنا شده اید؟ چه چیزی را در مورد او دوست داری؟ او از چه چیز تو خوشش می آید؟
9. بدترین کاری که در حق یکی انجام داده ای چیست؟چرا؟
10. دوست داری روی سنگ قبرت چه بنویسند؟
11. دوست ایده آل ت رو توصیف کن و بگو اگه پیدایش کنی با او ازدواج می کنی؟
12. بزرگ ترین ترست چیست؟
13. با اهمیت ترین چیز زندگی ات چیست؟ برای چه چیزی بیشترین ارزش را قائلی؟
14. موقع رانندگی به چه آهنگی گوش می دهی؟
15. چه چیزی را در مورد خودت بیشتر دوست داری؟ چه چیزی را کمتر؟
16. چه احساسی در مورد زندگی ات داری؟ چه چیزی را دوست داری تغییر دهی اگر چیزی برای تغییر وجود دارد؟
17. چه چیزی عصبانیت می کند؟
. خشم خودت را چطور نشان می دهی؟
19. صبحانه مورد علاقه ات چیست؟
20. از چه چیزی پرهیز می کنی؟

واکنش کاراکتر به سوالات را فراموش نکنید. این سوالات به شما این امکان را می دهد که به احساسات کاراکتر نزدیک شوید و درک کنید که آن ها چه طور با هم رفتار می کنند. پاسخ این سوالات می تواند روشن کند که درگیری ها و انگیزه های کاراکتر چیست؟
1. چه چیزی در کاراکتر دیگر تو را جذب می کند؟
2. چه چیزی تو را از کارکتر دیگر بیزار می کند؟
3. از چه چیزی باید دست بکشی برای اینکه با کاراکتر دیگر باشی؟
4. تو چه چیزی داری که شخصیت دیگر نیاز دارد یا می خواهد؟
5. او چه چیزی دارد که تو نداری یا می خواهی؟
6. چرا شما با هم آدم های موفق تری هستید؟ چه چیزی می توانید به هم دهید؟

لازم نیست خواننده شما همه چیز را بداند. پاسخ این سوالات کمکتان می کند که به ذهن کاراکترتان وارد شوید و کارتان را برای اینکه بدانید چه کاری انجام می دهد آسان تر می کند. وقتی که در یک صحنه کارکتر شما در یک رستوران باشد، شما به سادگی می دانید که او چه چیزی سفارش می دهد.

و یک نکته دیگر پیش از پایان، اگر واقعا می خواهید به ذهن کاراکترتان وارد شوید. فقط جواب های او را ننویسید، واکنش هایش به سوال ها و نحوه نشستن ، ژست هایش، تن صدا و حالت چهره اش را نیز بنویسید.
وقتی کارکترتان را به این شکل تصویر می کنید؛ او زنده می شود، برای خواننده واقعی تر می شود و زندگی را به داستان شما می آورد. 
 
 
دوستان عزیز شاید این کار برای شما مشکل باشد . ولی شخصیت اول را درست روی یک صندلی جلو خود و آنطرف میز فرض کنید . حتی یک بشقاب مقابلش بگذارید و لیوان آب . اشکالی ندارد اگر سیگار هم تعارف کنید


ویژگیهای یک نثر خوب و مناسب داستانی 
1 - انتخاب صحیح و دقیق کلمات:
در ادبیات تنها وسیله انتقال فکر واحساس کلمات هستند. نویسنده اگر شخصی مسلط بر زبان شد، در به کار گیری هر کلمه، ترکیب، تعبیر، تشبیه، حرف اضافه وحتی هر علامت نگارشی در متن خود منظور خاصی خواهد داشت. او به وسیله هر یک از این انتخابها می خواهد فکر و احساس یا تصویر خاصی را به خواننده اثرش منتقل کند. 
به تعبیر پیش کسوتها هر کلمه، بار عاطفی و احساسی خاصی دارد. به همین خاطر برای بیان هر حس تنها یک کلمه یا تعبیر وجود دارد و نویسنده باید همان را به کار بگیرد، نه کلمات مترادف آن را، تا بتواند حس مورد نظر را به خواننده منتقل کند.

 

یک نثر خوب مثل یک بنای زیبا و مستحکم است که در آن هیچ چیز نابجا و زایدی وجود ندارد. همه چیز به جای خود و به اندازه است به همین علت است که می گویند در یک نثر هنری اصیل هیچ چیز اتفاقی و تصادفی نیست.


2 - تازگی و زنده بودن:
یک نویسنده باید از تعبیرات و تشبیهاتی استفاده کند که زنده و معاصر با زبان قصه باشد نه تعبیراتی که در گذشته استفاده می شده و امروزه به کار نمی رود. مانند روی زیبا که در هزار سال پیش به ماه آسمان تشبیه می شده و حال بر اثر استعمال مکرر تازگی خود را از دست داده و از آن روح، انرژی و بار عاطفی خالی شده است. پس در یک نثر داستانی اصیل و خوب باید از تشبیهات بکر و دست اول استفاده کرد.


3- بی پیرایگی:
از ویژگیهای مثبت یک نثر داستانی خوب این است که خواننده در عین دریافت آن مواردی که منظور نظر نویسنده است، وجود چیزی به نام نثر جدای از داستان را احساس نکند. باید همانند هوایی که تمام اطراف ما را احاطه کرده و زندگی ما در لحظه لحظه اش به آن وابسته است، نثر داستان هم باشد و نباشد؛ تاثیر بگذارد ولی دیده نشود و تنها زمانی به وجود آن پی ببریم که اختلالی در جریان طبیعی آن به وجود بیاید. نباید با تکلف و پیچیدگی نوشت بلکه ساده و روان ولی در عین حال زیبا نوشت.


4 - ایجاز:
ایجاز همان کم گفتن و گزیده گفتن است. یعنی نویسنده آنقدر بر زبان مسلط باشد که با کمترین کلمات بیشترین مقصود ممکن را برساند و نوشته اش چیزی اضافه نداشته باشد. نگاه کنید که سعدی با تعداد کمی کلمه چقدر مطلب بیان کرده است حال آنکه اگر بخواهید همین چند سطر را معنی کنید مجبورید تعداد کلماتی به مراتب بیشتر از این مصرف کنید : -- منت خدای عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت.»

5 - یکدستی نثر :
هماهنگی یا یکدست بودن نثر نیز از امتیازات یک قصه خوب است. منظور از یکدستی این نیست که نوشته از آغاز تا پایان یک آهنگ ثابت و یکنواخت داشته باشد. به عکس یک قصه هنری قصه ای است که آهنگ نثرش با آهنگ حرکت داستان و ماجراهای آن همخوانی داشته باشد. به عبارت دیگر ارتباط نثر با صحنه ها و حوادث مختلف داستان درست مثل ارتباط موسیقی با آواز در یک سرود است. در داستان گاه اوضاع آرام است و زمانی ماجراهای تند و هیجان انگیز اتفاق می افتد. صحنه ای خشونت آمیز است و صحنه ای دیگر حالتی عاطفی و تاثر انگیز دارد. نثر قصه اگر بخواهد یکنواخت باشد نثر فنی موفقی نخواهد بود ولی باید نثری یکدست و روان داشته باشد.


6 - تناسب نثر با موضوع قصه:
هر قصه ای نثر مخصوص به خود را می طلبد. مثلا یک قصه تاریخی مربوط به هزار سال پیش نثر ی را می طلبد که مناسب قصه امروزی نیست. همچنان که در نوشتن یک قصه احساسی و عاطفی باید طوری نوشت و در یک قصه خشن جنایی – پلیسی یک طور دیگر یا در یک داستان فکاهی و طنز آمیز باید نثری مخصوص را به کار برد.

در داستانهای تخیلی به دلیل بی زمان و مکان بودن هر چه نثر غریبتر و غیر آشناتر باشد بهتر است و داستان جالبتر می شود.

7 - غنا:
هر زبانی به طور معمول دارای دهها هزار کلمه مختلف است و در آن، برای بیان یک موضوع گاه چندین کلمه متفاوت وجود دارد. نویسنده ای که حافظه اش گنجینه ای غنی از لغات دارد، نثری می آفریند که از تکرارهای زیان آور و فقر لغت بری است. حال آنکه نویسندگان بی مایه، تعداد معدودی لغت بیشتر ندارند که از زیادی استعمال در نوشته توی ذوق می زند.

از سوی دیگر فرهنگ عامیانه و ادبیات هر کشوری لبریز از تکیه کلامها، ضرب المثلها، کنایه ها و تشبیهات است که به آن زیبایی و غنا می بخشد. نویسنده باید بر این فرهنگ و ادبیات مسلط باشد تا بتواند نثر خود را از خشکی و بی روحی و یکنواختی نجات دهد و به آن غنا ببخشد. 

 

منبع:  

http://behnamcpu.persianblog.ir/post/41/

 


الف- داستان فلسفی چگونه داستانی است؟

این نخستین و مهمترین پرسش است؛ که آیا داستان فلسفی، داستانی است که حول یک یا چند پرسش مهم فلسفی می‌چرخد؟ یا سرشار از واژه‌های قلمبه سلمبه است؟ داستانی که فلاسفه آنها را می‌نویسند؟ و یا داستانی‌هایی که فقط فلاسفه از آن سر درمی‌آورند؟

موضوع آن چیست؟ داستان‌هایی که موضوع آنها معنای زندگی و مرگ و ناامیدی است؟ داستانی است که به درد ما هم می‌خورد یا فقط به کار روشنفکرها می‌آید؟ داستان فلسفی را کجا می‌توان پیدا کرد؟ در رمان‌های جدید برای مخاطب عام یا لابلای کتاب‌های قطور و قدیمی؟

یک پاسخ ساده به این پرسش‌ها برگرفته از تعاریف داستان و فلسفه است:

داستان» که تقریباً مفهوم روشنی دارد، روایتی از یک فضای مشابه یا متفاوت با زندگی ماست که توسط یک نویسنده نوشته می‌شود، همواره یک خط داستانی (پی‌رنگ) را دنبال می‌کند، معنادار است و شامل شخصیت‌هایی است که با هم یا خودشان در حال گفتگو هستند.

فلسفه» هم در لغت یعنی دوست داشتن دانایی و اصطلاحی که تا حدی بر مفهوم آن اطلاق می‌شود، پرسش از سوالات بنیادین هستی و تفکر درباره آنهاست.

پس داستان فلسفی» هم روایتی است که به طرح این سوالات در زندگی ما می‌پردازد و هم مخاطب را در نقد، پردازش، تحلیل و حتی چالش‌های فکری با خود همراه می‌کند. مخاطبانِ آن می‌توانند کودکان باشند یا بزرگسالان.

از مشهورترین داستانهای فلسفی دنیا می‌توان به شازده کوچولو» نوشته سنت اگزوپری اشاره کرد، که بسیاری از ما انیمیشن ساخته شده بر اساس آن با عنوان مسافر کوچولو» را به یاد داریم و سوالاتی که شازده/مسافر کوچولو در مواجهه با دنیای پیرامونش می‌پرسید.

ب- برای نوشتن داستان فلسفی بهتر است از کجا شروع کنیم؟

از زندگی خودمان، از دنیای پیرامونمان و اساسی ترین سوالاتی که ذهنمان را درگیر خود کرده‌اند. مثلاً من کی هستم؟ دیگری یعنی چه؟ دوستی چیست؟ حق یعنی چه؟ و . اما قبل از شروع نوشتن بد نیست افسانه‌ها و اسطوره‌های کشور خودمان و سایر اقوام را بشناسیم. اسطوره‌ها مهمترین مولفه‌های داستان‌های خیالی‌اند. پرداخت آنها همواره برای پاسخ‌گویی به یک سوال بوده و در واقع اسطوره‌ها پاسخی هستند در برابر سوالات قدیمی.

مثلاً در جهان‌بینیِ ایرانِ کهن، نبرد بین خیر و شر، سیاهی و نور منجر به پیدایش هستی شده و الهه‌ها و خدا و شیطان و زمین و اولین انسان را به وجود آورده، البرز مرکز عالم است، اما حرکت در دنیا وجود دارد، عامل حرکت و پویایی چیست؟ نمادها و اسطوره‌ها یکی پس از دیگری زاده شدند.

برای شناخت سوال‌های کهن درباره مفاهیم بنیادی» بهتر است کتاب‌ها و داستان‌های فلسفی با توجه به اسطوره‌های اقوام را مطالعه کنیم.

داستان‌های فکری برای فکر کردن» نوشته رابرت فیشر، افسانه‌ها» نوشته میشل پیکمال، دنیای سوفی» نوشته یوستین گوردر و کتاب کوچک فلسفه» گرگوری برگمن نمونه‌های بسیار خوب و ساده‌ای برای آغاز راه هستند که به داستان‌ها و اسطوره‌های مهم دنیا با این زاویه دید که چه سوال و مساله‌ای منجر به پیدایش آنها شده، می‌پردازند و در عین حال خط داستانی روایت‌ها هم جذاب و دارای بار ادبی هستند.

ج- برای کدام مخاطب و کدام گروه سنی؟

بعد از آشنایی با اهمیت طرح سوال بنیادی در دل یک داستان، باید بدانیم که داستان‌مان را برای چه گروه سنی خواهیم نوشت. اگر کودکان و دانش آموزان گروه هدف باشند، شناخت فضای فکری و ادبیات رایج بین آنها و دغدغه‌های اساسی‌شان از اوجب واجبات است، در این خصوص مطالعه همه‌ کتاب‌های ماتیو لیپمن، آن مارگرت شارپ، برژیت لبه، میشل پوش و اسکار برنی فیه می‌تواند درک دقیق‌تری از مفهوم کودکی و مبانی فلسفی و روان‌شناسی کودک امروز را برای نویسنده شفاف و دقیق کند.

مهمترین ویژگی این کتب به همراه داشتن راهنمای دقیق برای درک معانی فلسفی مد نظر در داستان هاست، به گونه‌ای که بعد از مطالعه داستان مراحل پرورانده شدن و تشریح یک مفهوم و سوال فلسفی را هم می‌خوانیم و این نویسندگان تمرین‌های ذهنی هم برای چالش‌ها و مفاهمه‌های فلسفی به خواننده پیشنهاد نموده‌اند. اگر مخاطب شما گروه سنی بزرگسال است رمان‌های تولستوی، بکت، هاکسلی، سارتر، کافکا، درا و پروست می‌تواند راه‌ها و زاویه‌های دید مختلف برای پرداختن به پرسش‌های بنیادین را پیش روی شما قرار دهند.

د- آیا برای نوشتن داستان‌های فلسفی نیازمند ابزارهایی هستیم؟

بله دایره واژگان و مفاهیم خود را گسترش دهیم، شعر بخوانیم، ضرب‌المثل‌های اقوام مختلف با وجه تسمیه و کاربردشان را بشناسیم، روایت‌های فولکلوریک را ثبت کنیم، معماهای عرفی و سنتی و علمی را بخوانیم، خاطره‌نویسی و سفرنامه‌نویسی را در کنار مطالعه سفرنامه‌های افراد دیگر فراموش نکنیم، اما قبل از همه اینها چشم‌ها و گوش‌هایمان را خوب تقویت کنیم تا جزییات را خوب ببینند و خوب بشنوند و قادر باشند هر چیز کوچکی را در دل یک وضعیت کلان و یک امر کلی درک کنند.

باید نگاه‌مان را چنان تقویت کنیم که بتوانیم خود را به جای دیگران گذاشته و از ابعاد مختلف یک قضیه را ببینم و طرح سوال نموده و خودمان را به چالش بکشیم. کتاب‌های ارتباط بین اندیشه و زبان» و ذهن و جامعه» نوشته‌ی لئو ویگوتسکی، آموزش تفکر انتقادی» چت مایرز، زبان و شناخت» الکساندر رویانویچ، درباره دیالوگ» دیوید بوهم و. نمونه‌هایی از منابع ترجمه شده مناسب برای تقویت ابزارهای ذهن فلسفی و مهارت‌های آن هستند.

ه- آیا داستان فلسفی نیاز به نتیجه‌گیری دارد؟

داستان فلسفی برخلاف سایر روایت‌های ادبی رسالتی بر دوش دارد و آن تحریک ذهن و ایجاد سوال است. نویسنده نباید در مقام پاسخگویی به سوالات برآید، البته می‌تواند در قالب قصه‌ها به فراخور داستانش پاسخ‌های مختلف به سوال اصلی را از طریق قهرمان‌های قصه بررسی کند اما ومی ندارد تا داستان را با یک پایان مشخص و واضح به‌مثابه یک پاسخ شفاف تمام کند. باز بودن انتهای داستان‌های فلسفی در همه گروه‌های سنی یک ویژگی تقریبا مشترک بین آنهاست.

نویسنده به خواننده‌ خود اعتماد نموده و بقیه راه را به او می‌سپارد و گویی از خواننده می‌خواهد که این قصه را جزئی از زندگی و وجود خود کرده و به آن بیندیشد، داستان دیگر داستان او شده و حالا او باید ادامه داده و قصه خودش را از مواجهه با این داستان در دل آن طرح کند. پس مهمترین وجه داستان فلسفی در کنار سرگرم کننده بودنش، قلقلک دادن فکر برای طرح سوالات جدید و شناخت پاسخ‌های گوناگون است.

در پایان باید خاطرنشان کنیم که داستان فلسفی می‌تواند گستره معناپردازی‌های ذهن را با پرسش‌های اساسی توسعه دهد و تحلیل‌گری را تقویت کند. نویسنده با خلق فضاهای مختلف می‌تواند خواننده را بر سر سفره‌ای از حیرت و معنا» بنشاند، لذت خوردن و نوشیدنی ناب که تا سال‌ها زیر زبان خواننده باقی خواهد ماند.

منبع

http://www.mehrnews.com/news/2854802


.  1  در پاراگراف اول، کشمکش داستان را مشخص کنید. کشمکش همیشه از رویارویی دو نیروی ناسازگار یا ناهمپیوند حاصل می‌آید. مثلاً اگر کشمکش به اصطلاح بیرونی» و بین دو شخصیت باشد، آن‌گاه کشمکش آن‌ها در واقع رویارویی یا ناسازگاری دو گفتمان است. گاهی هم کشمکش نشان‌دهنده‌ی تعارض دو پاره‌ی ناسازگار در روان یا ضمیر ناخودآگاه شخصیت اصلی داستان است. با برجسته کردن تضاد گفتمان‌های شخصیت‌ها یا دوپارگی روان شخصیت اصلی در پاراگراف اول داستان، حسی از اضطرار در خواننده به وجود می‌آورید و از همان ابتدا او را با خود همراه می‌کنید، زیرا خواننده به طور طبیعی می‌خواهد بفهمد علت این ناسازگاری یا دوبودگی چیست و در پایان داستان چه راه‌حل یا فرجامی پیدا می‌کند، یا اصلاً راه‌حل و فرجامی پیدا می‌کند یا نه. در بخش‌های بعدیِ داستان (بعد از پاراگراف اول) می‌توانید اطلاعات ضروری درباره‌ی علت این کشمکش را با اپیزودها یا صحنه‌های مجزا به خواننده نشان دهید.

حُسن این شیوه: شروعی پُراحساس که از همان ابتدا خواننده را درگیر داستان می‌کند.

ضعف این شیوه: اگر کشمکش انتخاب‌شده مسئله‌ی خواننده نباشد، داستان بهترین بختش برای خوانده شدن را از دست می‌دهد.

نمونه‌ای از کاربرد این شیوه را در آغاز داستان زندگی سگی»، نوشته‌ی احمد دهقان، می‌توان دید:

لحظه‌ای جلوی درِ بزرگِ ورودی می‌ایستم تا حالم جا بیاید و بعد بروم تو. حتی لحظه‌ای می‌مانم بروم یا نروم و اصلاً ارزشش را دارد یا نه که به خودم مهلت نمی‌دهم. اگر بمانم، دودل می‌شوم و شاید هم اصلاً نروم و همه‌ی آنچه در ذهن ساخته بودم، دود شود و برود هوا. می‌روم تو راهروی دراز که پُر از همهمه‌ی آدم‌هایی است که مثل ستون مورچه‌ها می‌روند و می‌آیند و خیلی‌هاشان دست ندارند یا پا. و بعضی که همان اولِ کار نگاه سرگردان‌شان را در این راهروهای بی‌انتها دور می‌گردانند، می‌فهمم که یک چشم‌شان مصنوعی است که مردمک چشم کورشان ثابت است.»

2.   داستان را با یک معما، وضعیتی پُررمز و راز یا در هاله‌ای از ابهام شروع کنید. وضعیت پُررمز و راز و معماگونه وضعیتی خارق عادت و حتی عجیب‌وغریب است که با هنجارها یا توقعات خواننده تعارض دارد. وقتی در اولین پاراگراف داستان شخصیت اصلی را در چنین موقعیتی قرار بدهیم، خواننده کنجکاو می‌شود که چندوچون این وضعیت یا علت پیدایش آن را بفهمد. با این کار، خواننده همچنین به حل این معما یا رفع ابهام از وضعیت علاقه‌مند می‌شود و لذا داستان را با علاقه دنبال می‌کند.

حُسن این شیوه: مشارکت یا کنشگریِ خواننده در کشف جهان داستانی.

ضعف این شیوه: بقیه‌ی داستان باید رابطه‌ی دو بازیکن تنیس را بین نویسنده و خواننده برقرار کند، رابطه‌ای که توپ (متن) بین آن‌ها دائماً ردوبدل می‌شود، والّا داستان در جلب توجه خواننده ناکام خواهد ماند.

نمونه‌ای از کاربرد این شیوه را در آغاز داستان این سوی تَل‌های شن»، نوشته‌ی جمال میرصادقی، می‌توان دید:

یک روز صبح، وقتی آقای عارفی از خانه بیرون آمد که به اداره برود، آن اتفاق عجیب برایش رخ داد. آقای عارفی در خانه‌ی نوسازی که در شمال شهر به تازگی ساخته بودند با زن و فرزندانش زندگی می‌کرد. مردی چهل‌ـ‌چهل‌وپنج‌ساله، کوتاه‌قد، با شانه‌های افتاده و شکم تورفته و اندامی لاغر و تَرکه‌ای بود. دست‌هاش موقع راه رفتن، بی‌حرکت در دو طرف می‌آویخت. آقای عارفی کمی به جلو خم می‌شد و با قدم‌های تند و سریع جلو می‌رفت. سایه‌اش همیشه خمیدگیِ بدن او را نشان می‌داد و آقای عارفی آدم قوزی و پَت‌وپَهنی را می‌دید که جلو یا در کنار او راه می‌رود.»

نحوه‌ی آغاز شدن داستان اعدام»، نوشته‌ی حسن تهرانی، نمونه‌ی خوب دیگری از کاربرد همین شیوه را به نمایش می‌گذارد:

یک روز صبح مرا اعدام کردند ــ بهار بود یا زمستان، نمی‌دانم. به هر حال، یک وقتی مرا اعدام کردند. گناهم رفاقت با تمساحی استثنایی بود؛ تمساحی آفریقایی که گریه نمی‌کرد. فرمانده سعی کرد اخم کند، ولی باور کنید آدم خوش‌رویی بود. طوری فریاد کشید: ”آتش . که من به دلم نگرفتم. مثل این‌که گفته باشد: ”سلام یا هندوانه .».

3.   داستان را نه با کنشگریِ شخصیت‌ها، بلکه با توصیف راوی از یک مکان شروع کنید. با این کار می‌توان از ابتدا مشخص کرد که این داستان، بازگویی وقایع نیست، بلکه جنبه‌ی تأمل‌آمیز دارد. این قبیل داستان‌ها نیاز به راوی تیزبینی دارند که همه‌چیز و همه‌کس را با نگاهی دقیق و کاونده می‌بیند و توصیف می‌کند. باید توجه کنید که اگر این شیوه را برای آغاز داستان برمی‌گزینید، مکانی که راوی توصیف می‌کند وماً باید جنبه‌ای نمادین (سمبلیک) یا بازنمایی‌کننده داشته باشد. به عبارت دیگر، آن مکان باید چیزی بیش از یک موجودیت فیزیکی باشد و در واقع خصلت‌ها یا اعتقادات و الگوهای رفتار شخصیت اصلی داستان را به طور غیرمستقیم به خواننده بشناساند.

حُسن این شیوه: برجسته کردن کارکرد مکان در شکل‌گیریِ معنای داستان (القای درونمایه).

ضعف این شیوه: ضرباهنگ داستان کند می‌شود و شاید خوانندگان علاقه‌مند به داستان‌های پُرواقعه را از دست بدهد.

نمونه‌ای از کاربرد این شیوه را در آغاز داستان پاییز بود»، نوشته‌ی محمدرحیم اخوت، می‌توان دید:

پاییز بود. بعدازظهر. حدود ساعت سه، سه‌ونیمِ بعدازظهرِ یک روز آفتابیِ پاییز. یادم نیست چندشنبه بود؛ اما یادم است که تک‌وتنها، در اتاق‌های تودرتوی سمت جنوبیِ حیاط که هیچ‌وقت رنگ آفتاب نمی‌دید، پشت میز کارم نشسته بودم که صدای زنگ تلفن برخاست. اتاق‌‌ها از آن اتاق‌های تاق و چشمه‌ای قدیمی بود که آن را مرمت کرده و رنگ زده بودند؛ اما به جز من، هیچ‌کس در آن کار نمی‌کرد. سه تا اتاق بود که به هم راه داشت و مجموعاً مثل سالن درازی بود که آن را با دیواری نصفه‌نیمه و تاقچه‌هایی که به هر دو طرف باز بود، سه قسمت کرده باشند. در قسمت‌های دیگر هم میز کار گذاشته بودند؛ اما کسی آن‌جا نبود. من بودم و این فضای تودرتوی دراز که با آن دیوارهای تازه‌رنگ‌شده به رنگ سفید و آبیِ مات، و آن سکوت سرد و نمناک، بیشتر شبیه یک سرداب یا عبادتگاه بود تا دفتر کارِ یک شرکت مهندسیِ معماری و شهرسازی.»

4.    داستان را با ژرف‌اندیشی‌های یک راوی اول‌شخصِ منزوی و خودبرتربین آغاز کنید. این نوع آغاز برای داستان‌های مدرن، بویژه از نوع غنایی و شاعرانه، بسیار مناسب است، زیرا عنصر لحن» را در داستان برجسته می‌کند. راویِ چنین داستانی باید در پاراگراف اول از افکار و احساسات درونیِ خودش با خواننده صحبت کند و چنان لحن شخصیِ پُررنگی به روایت بدهد که خواننده دریابد او فردی درونگرا و مردم‌گریز است و سپهر ارزش‌های شخص خودش را از اعتقادات و سنت‌های اجتماعی برتر می‌داند. با شروع داستان به این شیوه از ابتدا معلوم می‌کنید که عنصر پیرنگ در داستان‌تان کمترین اهمیت را دارد و بیش از واقعه، قرار است بر شخصیت تمرکز کنید. این قبیل داستان‌ها معمولاً رنگ‌وبویی به غایت روانکاوانه دارند.

حُسن این شیوه: ایجاد همدلی بین خواننده و راوی/شخصیت اصلی. داستان‌هایی که به شیوه‌ی تک‌گویی روایت می‌شوند، بهتر است به این شیوه آغاز شوند.

ضعف این شیوه: ممکن است احساسات راوی/شخصیت اصلی برای خواننده موجّه جلوه نکند.

نمونه‌ای از کاربرد این شیوه را در آغاز داستان یک تا صدویک»، نوشته‌ی علی قانع، می‌توان دید:

سفیدِ سفید، چه مهِ غلیظی، همیشه هوای مه‌آلود را دوست داشته‌ام. هیچ‌چیز آن‌طور که هست دیده نمی‌شود، نه زشتی و نه زیبایی. مانند رودخانه‌ای که با شتاب می‌رود، مثل روال زندگی که ثانیه‌ای جلوتر را نمی‌توان دید. هرچه هست و نیست پشت مهْ بی‌رنگ می‌شود، دلم می‌خواست برای همیشه در مه می‌ماندم. کاش می‌شد خودم را به بادبادکی وصله می‌زدم و تا دلِ این توده‌ی سفید بالا می‌رفتم.»

5.   داستان را با کنشگریِ یک راوی دوم‌شخص آغاز کنید. داستان‌هایی که از زاویه‌ی دید دوم‌شخص روایت می‌شوند، معمولاً بیشتر معطوف به کنش‌اند و پیرنگی قوی دارند. استفاده از ضمیر دوم‌شخص، چه به صورت منفصل (تو وارد اتاق می‌شوی»)، چه به صورت محذوف (رومه را می‌خوانی») و چه به صورت متصل (کیفت را برمی‌داری و می‌روی») حسی از بلاواسطگی و بودن در صحنه القا می‌کند. به این ترتیب خواننده کاملاً وارد داستان می‌شود و خود را در موقعیت توصیف‌شده در آن می‌بیند. پاراگراف اول چنین داستانی باید شرح اَعمال و کارهای راوی باشد.

حُسن این شیوه: قرار دادن خواننده در جایگاه سوژه‌ی کنشگر.

ضعف این شیوه: همه‌ی فعل‌ها مضارع هستند و حس داستانِ رخ‌داده‌ای که روایت می‌شود» را تضعیف می‌کند.

نمونه‌ای از کاربرد این شیوه را در آغاز داستان 48 ساعت هوای عاشقی .»، نوشته‌ی علی قانع، می‌توان دید:

می‌روی. سوار می‌شوی و قطار مسافربریِ تالیس ایستگاه کلن را به مقصد پاریس ترک می‌کند. کاپیتان پشت بلندگو به زبان‌های آلمانی و فرانسه و انگلیسی خوش‌آمد می‌گوید، مسیر را توضیح می‌دهد و سفر خوبی برای همه آرزو می‌کند در همان دقایق ابتدایی واگن از دود پُر می‌شود. موقع خریدن بلیت قسمت سیگاری‌ها را انتخاب کرده‌ای دو دختر جوان با سر و صدای زیاد وارد می‌شوند. می‌خندند و بلند حرف می‌زنند. واژه‌ها آشناست، چهره‌ها آشناست

هیچ‌یک از شیوه‌های آغاز کردن داستان بر سایر شیوه‌ها برتری یا اولویت خاصی ندارد. هر یک از پنج شیوه‌ای که توضیح دادم، به جای خود و در صورتی که نویسنده پیشاپیش درباره‌ی درونمایه‌ی داستان به اندازه‌ی کافی فکر کرده باشد و طرح معیّنی را در ذهن پرورانده باشد، می‌تواند راه مناسبی برای جلب توجه و علاقه‌ی خواننده باشد و او را چنان مجذوب دنیای داستان کند که آن را تا به انتها بخواند و تا مدت‌ها به شخصیت‌ها و رویدادهای آن بیندیشد، و این البته منظور و مقصودی است که هر داستان‌نویسی می‌خواهد محققش کند.

 

http://hosseinpayandeh.blogfa.com/tag/%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%B9-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86 

نویسنده : حسین پاینده


در ادبیات چیزی سخت تر از تعریف ساده داستان کوتاه نیست.

داستان کوتاه.قصه،طرح،رمانچه یارمان فشرده ،اپیزود نیست.

قصه.روایت ساده وبدون طرح وپیچیدگی و غافلگیری و اوج و فرود مشخص است

سرگرم کننده یکی از خصوصیات قصه است همراه با رنگ آمیزی خیال و آرمان.

طرح.ممکن است بیان یا وصف زنده و مختصرحالت شخصی باشدکه در وضع هیجان انگیزی قرار دارد.

رمانچه.رمانچه باید چشم انداز وسیعی از زندگی را پیش روی خواننده بنهد.

واقعه ضمنی یا اپیزود.اپیزود داستانی در ضمن داستان دیگر است که هدف از آوردن آن تنوع

به داستان اصلی است.واقعه جالبی که برداستان افزوده می شود اپیزود را می توان از متن اصلی

جدا کرد و قصه ای کوتاه از آن ساخت اما این قصه چون طرح و اوج ندارد داستان کوتاه نخواهد شد.


مهترین ویژگی داستان های مینی مال.داستانک.

1.ایجاز در حد هفت یا هشت خط

2.دارای پیام باشد.

3.دارای حس غافلگیری در پایان داستانک

باید توجه داشت قواعد داستان نویسی برای این درست

شده اند که ما این قواعد را زیر پا بگزاریم منتها آگاهانه .


هرداستان کوتاه به دو عنصر اساسی یعنی شخصیت و روایت نیاز دارداگر داستانی یکی از این دو عنصر را نداشته باشد

داستان موفقی نخواهد بود.

شخصیت می تواند انسان باشد یا یک تکه سنگ. مهم این است که به شخصیت داستان فردیت و توان بخشید بدون شخصیت

ماجرا نداریم و داستان اتفاق نمی افتد.بیشتر داستان های ناموفق در شخصیت پردازی لنگ می زنند یکی از عناصری که بسیار به شخصیت کمک می کند

زبانی است که داستان نویس با آن صحبت می کند.

در واقع عنصراصلی شخصیت پردازی زبان شخصیت است .شخصیت داستان هم می تواند به شکل اول شخص یا هم می تواند به صورت سوم شخص

روایت شود.

در مجموع زبان راوی به نوعی نشات گرفته از درون شخصیت داستان است رفتاری که راوی با عناصردیگر داستان دارد به نوعی از طریق زبان و نسبت

آن با طرف ماجراشخصیت پردازی می شود.

داستان بی شخصیت در خلا اتفاق می افتد.برای اینکه بتوانیم وارد جزییات شویم باید عوامل انسانی را به شخصیت نسبت دهیم.

یکی از اشتباهات بعضی از داستان نویسان این است که شخصیت را از دل واقعیت مستند مستقیم بیرون می آوردند و در دل داستان می گذارند.

برای اینکه شخصیت داستانی درست از آب در بیاییدباید با توجه به تخیل برای شخصیت مان داستان بیافرینیم.

حتی اگر شخصیت ما از دل واقعیت باشد.زبانی که داستان با آن روایت می شود زبان شخصیت استو این موضوع خیلی به ریتم

و فضای داستان کمک می کند هم چنین نوع جمله بندی ما کمک می کند تا خواننده در فضای داستان قرار گیرد.


کلاس های <<نویسندگی خلاق>> در دوره تابستان ۱۳۹۹ در انجمن نویسندگان شهرستان شوش دانیال ع برگزار می گردد.

بنا بر اعلام، در کارگاه های نویسندگی خلاق فعالیت های نوشتاری با ترویج خواندن همراه است. از این روتلاش می شود طی برگزاری کارگاه ها هنرجویان ضمن آشنایی با مواد خواندنی جذاب گروه سنی خودشان و همچنین متناسب با موضوع درس هر جلسه به فعالیت های نوشتاری مشغول شوند.
رییس انجمن نویسندگان بر این باور هستند که علت اصلی اینکه دوست داران قلم به دشواری می توانند بنویسند این است که کمتر کتاب یا نشریه می خوانند یا خواندشان با برنامه مشخص یا هدفگذاری همراه نیست.
از این رو انجمن نویسندگان تلاش می کند هنرجویان همزمان با شناخت عناصر زبانی و ادبیِ هر متن بیاموزند چگونه یک متن را نقد و بررسی کنند. فعالیت های کارگاه هم به صورت گروهی بوده و بر خلاف آموزش سنتی مرسوم که معلم یا مربی به صورت تک واحده تدریس می کند، این کارگاه ها از راه هم آموزی اداره می شود.
شروع کارگاه های تابستانی نویسندگی خلاق انجمن نویسندگان شهرستان شوش دانیال ع زیر نظر اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان شوش خواهد بود.
علاقه مندان برای به دست آوردن اطلاعات بیشتر و ثبت نام می توانند با شماره های زیر تماس بگیرند.
ثبت نام بعد از اتمام محدودیت های فاصله گذاری اجتماعی کرونا انجام خواهد شد.
09302957604 آقای کرمی
09372312002 خانم حیدری
Ghalam1393.loxblog.com
وبلاگ: آموزش نویسندگی شوش
http://telegram.me/anjoman_nevisandegan تلگرام

عنوان داستان :عیادت

چرا باید به عیادتش بروم!
چی شده؛ همیشه حرف ،حرف خودت باید باشد .
- چی می گویی با خودت.
- من چی می گوییم ،چرا اینقدر سرسخت شده ای حالا بیا برویم عیادتش دنیا که به هم نمی ریزد تازه شاید با این ملاقات کدورت ها ازبین رفت وهمه چی به آشتی ختم شد.
افسانه دستش را زیر چانه اش گذاشت وخم
بر ابروانش، سکوت و سکوت را تحویل مریم داد.
- پاشو خودت را آماده کن من رفتم پایین تا ماشین را آماده کنم آمدی ها.
- بیا منتظرتم.
هر طور شد افسانه را راضی کردم وبه طرف بیمارستان به راه افتادیم.
دسته گل را به افسانه دادم ؛ بگیرش دست خودت باشد بهتر است. هر چه به اتاقی که احمد درآ ن بستری شده بود نزدیک تر می شد یم افسا نه قدم هایش آرام وآرام تر می شد.
احمد تا ما را دید خواست جابجا شود نتوانست.
.افسانه واحمدنگاهشان در هم خورد هر دو سکوتی عمیق بینشان رد وبدل شد .
زنگ موبایلم به صدا در آمد وجواب دادن موبایل را بهانه قرار دادم و بیرون اتاق رفتم .
افسانه هنوز ساکت بود احمد با اینکه خیلی خوب نمی توانست صحبت کند .خودش شروع به حرف زدن کرد .افسانه جان
من را ببخش می دونم خیلی اذیت شدی ؛من اشتباه کردم.
قول می دهم همه چیز را جبران کنم .افسانه تنها واکنشی که نشان داد.یک لبخند کم رنگ بود. .در راه برگشت از بیمارستان در حین رانندگی نیم نگاه هایی به افسانه می انداختم .
زندگی که کلی امید برایش داشت روی پرتگاه سقوط قرار داشت . با این اتفاقی که برای احمد اتفاق افتاد روی همان پرتگاه معلق مانده.
عصر روز چهارشنبه بود که افسانه تماس گرفت که مریم
شب میایی برویم خانه احمد.
باشه عزیزم حتما می آیم.بخدا این پیر زن دلش شاد میشه وقتی ببینه
عروسش .
افسانه ممکنه یکم دیر بیام .
نرجس با صدای مادرش که با یک لیوان آب میوه در دستش وارد اتاق
نرجس می شد .قلم وکاغذ را کنار گذاشت .
دخترم امروز فکر کنم کلی خسته شدی دیروز هم که شیفت بودی استراحت کن .
داستانت تموم شد بله.دارم داستان دیگری را شردع کنم .
داستان دیگه!
همین الان قسمتی از موضوع تو ذهنم آمده شاید الان بنویسم .
مادر نرجس حق داشت نگران دختر پرستارش باشد .نرجس علاوه بر شغل پرستاری نویسنده خوبی هم بود . در اوج خستگی دست از نوشتن بر نمی داشت .
روز بعد خبر نا خوشایندی از تلویزیون پخش شد که بیماری ویروسی به نام کرونا متاسفانه از کشور چین شیوع پیدا کرده وجان هموطنان در خطر است .
کرونا که آمد روز به روز مردم دلواپس ونگرا ن تر می شدند .
چهار روز ی بود که نتوانسته بود حتی یک شب به خانه برود .
نرجس قرار بود سرنوشت زندگی احمد وافسانه را برایمان بنویسد اما فداکاریش داستانی شد برای آیندگان .
نویسنده: صدیقه لطیفی _دبیر ادبیات
شهرستان شوش دانیال ع

نکته های_نویسندگی

موضوعی که برای داستان کوتاه انتخاب می کنید، باید در طول روز اتفاق بیفتد؛ یعنی به روز باشد، پاره ای از اتفاق ها باشد. موضوعی که در چندین ماه و چندین سال اتفاق می افتد؛ برای داستان کوتاه مناسب نیست، مگر اینکه در برخی مواقع از فلش بَک(بازگشت به گذشته) استفاده کرد؛ یعنی بخشی از اتفاق های گذشته توی ذهن یکی از شخصیت های داستان اتفاق بیفتد.

" شب که از نیمه گذشت "

استارت اتومبیل که زده شد روحش خبر نداشت تا چند ساعت دیگر در تابوتی سیاه خوابیده است. آن شب هوا مساعد نبود. برف و بوران از زمین و آسمان می بارید. یک نگاهش به جاده ی روبه رو و نگاه دیگرش در جستجوی موبایلِ درونِ داشبورد بود. با لمس کردنِ آن، لبخندی حاکی از پیروزی بر لب نشاند: این ماس ماسَک هم توی این اوضاع برامون قیافه گرفته!
در بین مخاطبین دنبال شماره ای بود که ناگهان با صدایی مهیب و رعب آور اتومبیل از حرکت بازایستاد. صدای ناله های ضعیفی از پشت شیشه ی اتومبیل به گوش می رسید. ناله هایی که انگار از ته چاه می آمد. در آن تاریکیِ هوا چیزِ زیادی از آن طرفِ شیشه پیدا نبود. ترس در تمام وجودش رخنه کرده و پاهایش یارای حرکت نداشت. با دستانی لرزان چراغ قوه ی موبایل را به سمت جلو گرفت و با دیدنِ لکه های خونِ پاشیده شده بر شیشه جان از بدنش رفت. آسیمه سر با قدم هایی مُتزل خود را به صدا رساند. با دیدنِ مردی آغشته به خون در کف جاده دست و پایش را گم کرد. به سرعت گوشش را به سینه ی او چسباند ولی قلبش از کار ایستاده بود. با هول نبضِ دستش را گرفت، هیچ نبضی را حس نمیکرد. نگاه نگران و جستجوگرش را به اطراف چرخاند مبادا کسی او را دیده باشد. در این برف و بوران پرنده ای هم پر نمیزد،پس این مرد چطور سر راهش سبز شده بود؟! با ترحم به او نگاهی انداخت. روبدوشامبری قهوه ای که اکنون با خونِ خودش سرخ شده بود بر جسم لاغر و پوست به استخوان کشیده اش زار میزد. باید او را در گوشه ای مخفی کنم وگرنه در مخمصه خواهم افتاد! این تنها نقشه ای بود که او را وسوسه میکرد. سردش بود و به زور جلوی به هم خوردنِ دندان هایش را می گرفت. بینی اش از سرما قرمز شده بود. کِشان کشان جسد را در یک طرفِ جاده زیرِ شاخ و برگ های درهم پیچیده ی درختان پنهان کرد. دست های خون آلودش را به پیشانیِ بلندش کشید. رَدی از خون بر پیشانی اش حک شده بود. گونه هایش تَر و چکه های اشک روی سبیل هایش ژاله بسته بود. وجدانش بیدار شده و صداهایی در گوشش زنگ میزد: سالوادور. آهای سالوادور با توام تو قاتلی قاتل.
نگاهش را به دوردست دوخته بود که هاله ای از نور توجهش را جلب کرد. اتومبیلی که اکنون آثار جرم روی آن نمایان بود رها کرده و به راه افتاد. وقتی به خود آمد که در مقابل مهمان خانه ای بین راهی و متروک ایستاده بود. چراغی بر سر درِ مهمان خانه در آن بادِ شدید تکان میخورد. تابلویی کهنه و پوسیده در زیرِ چراغ در حال افتادن بود. نگاهش به تابلو که روی آن مهمان خانه ی لوکاس نوشته بودند افتاد. مشتش را به در محکم کوبید، درِ چوبی قژ و قژ کُنان روی لولا چرخید. برق آسا جسم فَربِه و گوشت آلودش را درحالیکه پی در پی نفس میزد درون مهمان خانه جای داد.
مردی که پشت میزش در حال چرت زدن بود و خُر و پفش به آسمان رفته بود با صدایِ در چون فنر از جا پرید. این طرف و آن طرفِ شصت سالگی اش بود، لب هایش خمیدگی گریه را داشت، موهای بهم ریخته اش گویی سالیانِ سال رنگ شانه به چشم ندیده بودند. نگاهش را که مانندِ قهقهه ی مردگان از سرمای وحشت انگیز و تمسخرآلودی لبریز بود در چشمان گود رفته ی سالوادور دوخت.
سالوادور قبل از آن که حرفی بزند نگاهی به در و دیوارِ سیاه و چرک آلودِ مهمان خانه انداخت. قسمت هایی از دیوارهایش از کهنگی فروریخته و در ذوقِ آدم میزد. چند صندلی قدیمی که حتی بعضی از آنها پایه هایشان شکسته بود در گوشه ی مهمان خانه خودنمایی میکرد. روی برخی از وسایل پارچه هایی کشیده شده بود، شاید آنتیک ترین وسایلِ آنجا بودند که برای دور ماندن از دیدِ مسافران استتار شده بودند. او پس از نگاهی اجمالی به مهمان خانه با کنجکاوی لب هایش را جمع کرد و پرسید: میتونم امشب اینجا بمونم؟
- بله لوکاس هستم در خدمت شما. ولی میتونم بپرسم این موقع شب با این سر و وضع اینجا چی می کنید؟
سالوادور آب دهانش را قورت داد: کدوم سر و وضع؟
لوکاس انگشتش را به پیشانی زد: توی پیشانیِ شما ردی از خون هست!
سالوادور با خنده ای زیرکانه سعی کرد خون سردی اش را حفظ کند: اوهوم این شکمِ بزرگ برای من دردسر شده! اینقدر بزرگه که جلوی پام رو نمیبینم و میخورم زمین.
- از این به بعد حواستون رو جمع کنید، الانم این فُرم رو پر کنید.
سالوادور در حال پر کردن فرم نیم نگاهی به لوکاس انداخت. برای دور ماندن از تیررسِ نگاه های لوکاس فرم را با عجله پر کرد: اینم آخریش تموم شد.
- این کلید اتاق ۱۲ ، لطفا تشریف ببرید سالنِ طبقه بالا.
با عجله پله ها را یکی در میان بالا رفت ولی انگار پله ها قصدِ تمام شدن نداشتند، پله هایی پیچ در پیچ در فضایی نیمه تاریک! چراغ های سالن یکی درمیان سوخته، مابقی نیم سوز بودند. مسافرانی که می آمدند در آن فضای دلگیر و رعب آور بیشتر از یک روز دوام نمی آوردند. چراغِ تمام اتاق ها خاموش و حتی کوچکترین صدایی از
اتاقی نمی آمد. به محضِ ورود به اتاق، خون را از پیشانی و دستانش پاک کرد. باز همان صدا در اتاق پیچید: سالوادور تو قاتلی بالاخره همه میفهمن تو قاتلی. قاتل!
سرش را میانِ دستانش گرفت و در خود فرورفت. گریه امانش را بریده و به او اجازه ی فکر کردن نمی داد. سیگاری آتش زد ولی به محضِ اولین پُک ، صدا عاجزانه تر به گوشش رسید: شاید هنوز زنده باشه. عجله کن. باید نجاتش بدی.
دست هایش را به پشت قفل کرده و با نگرانی و اضطراب در طول اتاق قدم میزد. لحظه ای بینِ رفتن و ماندن مردد ماند. با خود حرف زد: نه امکان نداره زنده باشه! قلبش کار نمیکرد، نبض هم نداشت.
چراغ را خاموش کرده و خود را روی تختِ رنگ و رورفته رها کرد. اتاق در سکوتی مرموز دست و پا میزد به طوریکه صدای نفس هایش را می شنید. ناگهان صدایی عجیب به گوشش رسید. انگار کسی با مشت بر دیوار می کوبید. بی توجه به صدا پلک هایش را روی هم نهاد ولی این بار صداهای نامفهومِ شیطانی مو را بر تنش سیخ کرد. صداهایی که شنیدنش خون را در رگ منجمد میکرد.
بی حرکت سر جایش نشست، جرات تکان خوردن نداشت. چهارچشمی اتاق را می پایید. صدا دوباره مَرعوب تر از دفعات قبل تکرار شد! صدای جیغ هایی که انگار صاحبش را گرگ دریده باشد. گوشش را به دیوار چسبانید. صدای جیغ از اتاقِ شماره ی ۱۳ می آمد. کنترلش را از دست داده و با عصبانیت فریاد زد: آقای اتاق ۱۳ لطفا مراعات کنید! الان وقت استراحته نه سر و صدا.
یک آن سر و صدا قطع شده و مهمان خانه در سکوتی سرشار فرورفت. چشمانش گرم خواب شد که دوباره صدایی از اتاق ۱۳ بلند شد، صدایی که درخواست کمک داشت و مشتش را بر دیوار میکوبید. با صدایی که ترس و تشویش در آن موج میزد بریده بریده کلمات را ادا کرد: کی اونجاس؟ لطفا جواب بده! چه اتفاقی افتاده؟
به جز سکوت هیچ جوابی نگرفت. ترس بر تمام وجودش رخنه کرد. دهانش خشک شده و قلبش به شدت میزد. ترسان و لرزان وارد سالن شد و نگاهش را به اتاق ۱۳ دوخت. چراغ همچنان خاموش و دیگر صدایی از آن اتاق بلند نشد. گوش هایش را تیز کرد، فقط صدای باد زوزه کنان در اتاق می پیچید. به دنبالِ نقشه ای برای ورود به اتاق بود. پله های تاریکِ سالن را پایین می آمد درحالیکه سخت غرق تفکر بود. سایه اش اما در آن تاریکی چون شبحی سرگردان روی دیوار جابه جا میشد. درحالیکه نشانه های نگرانی در چهره اش نقش بسته بود مقابلِ لوکاس ایستاد. لوکاس درحال خواندن داستان ترسناک با دیدنِ سالوادور از جایش جهید: مشکلی پیش اومده؟
- اتاق شماره ۱۳
اما چیزی گلویش را گرفته بود که نمی توانست جمله اش را تمام کند.
- اوهوم، اون پیرمرد آایمر داره، حیوونکی لال هم هست و نمی تونه صحبت کنه!
- پس توی مهمان خانه چیکار میکنه؟
- خودش اینجا رو دوست نداره، پسرش به اجبار آوردش اینجا!
- اجازه هست برم ملاقاتش؟
- اُه البته! فقط درِ اتاقش قفله، این کلید رو بگیر در رو باز کن.
- میتونم بپرسم چرا قفله؟
- چون آایمر داره و هر آن ممکنه مهمان خانه رو ترک کنه!
سالوادور مقابلِ اتاق ۱۳ دقایقی درنگ کرد. عدد ۱۳ همیشه در زندگی اش نحس بود. دلهره داشت که اینبار هم نحسیِ آن گریبانش را بگیرد. دست و پایش طوری می لرزید انگار به پای چوبه ی دار میرفت. کلید در دستانِ لرزانش درونِ قفل چرخیده و در تا نیمه باز شد. همه جا ظلمت و تاریکی اش چون دیوارِ سیاهِ شب لرزه بر اندام ها می انداخت. چراغ را که روشن کرد هیچکس در اتاق نبود. چطور چنین چیزی ممکن است؟! آن همه صدایِ ناله و کمک از همین اتاق بود. تمامِ گوشه کنارِ اتاق را جستجو کرد ولی اثری از کسی نبود که نبود! تنها سرنخی که پیدا کرد پنجره ی بازِ اتاق بود، به یک چشم برهم زدن خود را به پنجره رساند و با دیدنِ ملحفه های سبزِ گره کرده چشمانش از حدقه درآمد و با خود زمزمه کرد: چه جراتی داشته از اینجا فرار کرده! یعنی حالا کجاست؟
دوباره همان ناله ها به یادش آمد ولی نمی دانست علت ناله ها چه بوده است! نگاهش به عکسِ روی میزِ گوشه ی اتاق افتاد. ناگهان چهره ی مقتول مقابل چشمانش آمد. تازه فهمید آن کسی را که زیر گرفته همان پیرمردِ زبان بسته ی کم حافظه بوده که به اجبار در این مهمان خانه اقامت داشته است. حسِ گناه آزارش میداد. نگاهِ نگرانش را به بیرون از پنجره دوخت. باد زوزه کشان ذره های بلورینِ برف را به آسمان پرواز میداد. اتومبیل هم در زیرِ تَلی از برف فرورفته بود. دوباره کسی با مشت بر دیوار کوبید. سرش را که برگردانید پیرمردی خمیده و لاغر اندام بر روی دیوار سایه انداخته بود. با دیدنِ سایه ناخودآگاه چند قدم به عقب برگشت. حتی پلک هم نمیزد، فقط زانوهایش می لرزید. سایه روی دیوار تکان میخورد، انگار به حال و روزِ سالوادور میخندید. ناگهان صدایی کم جان و بی رمق در اتاق پیچید: قاتل دیگه راه فرار نداری. اینجا آخر خطه.
صداهای مکرر اعصاب سالوادور را به هم ریخته بود.
بدونِ اراده دستش را درونِ جیبش برده و برای خفه کردن این صداها در نطفه چاقویی را بیرون کشید. چند قدم جلوتر رفته و چاقو را درست مقابل سالوادور گرفت. بی توجه به اطرافیان صدای لرزانش را بالا برد: مثل سگ دروغ میگی! من قاتل نیستم!بهتره بجای موش مردگی درآوردن خودتو نشون بدی.
صدای تاراغ توروغ کفش هایی، سکوتِ فضای سالن را درهم شکست. صدای کفش ها نزدیک و نزدیک تر شده و قلبِ سالوادور از این صدا شتابان می تپید. لوکاس نفس نفس ن درحالیکه سینه اش چون موج دریا با ضرباهنگ نفس ها بالا و پایین میشد در آستانه ی در ظاهر شد: اینجا چه خبره؟! مهمان خانه ی من مگه جای چاقو کشیه؟!
سالوادور برای دفاع از خود دستش را به طرف دیوار دراز کرد ولی سایه از آنجا رفته بود. با حرص مشتش را بر دیوار کوبید: لعنتی همین جا بود! با دستای خودم خفش میکنم.
لوکاس نگاهی موشکافانه به سرتاپای سالوادور انداخت: پیرمردِ بیچاره رو چیکارش کردی؟! نگو خبر نداری که چاقوی توی دستت گواهِ همه چیزه!
سالوادور چاقو را انداخته و با تمجمج کلمات را ادا کرد: مننهپیرمرد. قاتل.فرار خون!
- بجای هذیون بهتره حقیقتو بگی! ردِ خون توی پیشونیت و الان هم چاقو دلایل محکمی برای قاتل بودنته.
- این اتاق شبح داره!! یه شبح سرگردان.
- باید همون اول میفهمیدم یه روده راست تو شیکمت نیست! اتاق ۱۳ فقط یه پیرمرد کم حافظه داشت که نمیدونم چیکارش کردی!
لوکاس به سمت در رفته و در حال بستنِ در با نفرت در چشمان سالوادور نگاه کرد: تو قاتلی! تا اومدنِ پلیس و روشن شدنِ قضیه حق بیرون اومدن از این اتاقو نداری.
سالوادور چشمانش را بسته بود که صدای قفل شدنِ در او را درجا میخکوب کرد.
درمانده روی زمین نشسته و در فکر چاره بود: کاش پام میشکست و توی این جاده ی نحس پا نمی ذاشتم،خدایا تو که شاهد بودی از عمد نکشتمش! تا پلیس نرسیده یه راهی پیش پام بذار.
اشک امانش را بریده بود، بدنش یخ کرده و در خود می لرزید. با تمام قوایش دستگیره در را پایین کشیده ولی در قفل بود. با نگاهی دقیق و پُر اضطراب وسایل اتاق را از نظر گذراند بلکه کورسویی امید برای فرار پیدا کند اما وسایل آنجا از کهنگی به دردِ موزه میخوردند نه راهی برای فرار.
نگاهش که به پنجره افتاد همان نقشه ی پیرمرد در ذهنش نقش بست: آره خودشه،تنها راه فرار همینه!
آنی خود را به پنجره رسانده و شتابان دو دستش را محکم به ملحفه ها گرفت. سکوتِ سنگینی بر فضای اتاق حاکم بود. دیگر نه صدای عاجز سالوادور و نه حتی صداهای شیطانیِ سایه بلند میشد. هوای اتاق سرد و سوک و دانه های برف کم و بیش روی وسایل اتاق نشسته بود. پاندول ساعت چهار مرتبه پی در پی به گوشِ زمان ضربه زد.
همزمان با صدای آژیر پلیس، قفل های در اتاق یکی پس از دیگری باز شد. لوکاس چوب به دست،آرام و آهسته وارد اتاق شد. با ندیدنِ سالوادور چشمانش از حدقه درآمده و محکم بر فرق سرش کوبید: بیچاره شدم، حتما اون قاتل عوضی برای کُشتنم همین اطراف کمین کرده!
با لب و لچه ای آویزان خود را به پنجره رسانده و با دیدنِ صحنه ی پیش رو ناگهان قالب تهی کرد.
چهار مامور آگاهی اطرافِ جنازه ی غرقِ به خونِ سالوادور را گرفته بودند. صورتِ از هم پاشیده ی او در زیر نور چراغ قوه ی مامور آگاهی به وضوح دیده میشد.
نویسنده: اکرم جهانی

باسمه تعالی

به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
انجمن نویسندگان شهرستان شوش دانیال (ع)
از بین شرکت کنندگان در مسابقه داستان کوتاه _ کرونا را شکست می دهیم_ سه نفر را حائز برگزیده شدن اعلام می دارد. اسامی برگزیدگان به شرح زیر می باشد:
۱_ جاسم ستاوی
۲_ داریوش دیناروند
۳_ محمد چنانی
توفیق ورود به دروازه های دنیای داستانی یکی از موهبت هایی است از سوی خداوند علیم که بی شک آدمی در سایه تلاش و جهد در کسب آن از این موهبت بهره خواهد جست.
انجمن نویسندگان شهرستان شوش دانیال (ع) نیز به نوبه خود کسب این موفقیت را به شما رهجویان مسیر داستان تبریک عرض می نمائید.
از خداوند متعال استمرار موفقیت وتداوم آن را برایتان خواستاریم و امیدواریم در ظل توجهات حضرت ولی عصر(عج) برای شهر عزیزمان شوش دانیال ع افتخار آفرینی نمائید.

سوفی کینسلا نویسنده کتابهای پرفروشی است مثل مجموعه ای با عنوان "معتاد به خرید"، "می توانی رازی را نگه داری؟"، "شب عروسی" و "الهه ای که خانه دار نیست".

کتابهای او به بیش از چهل زبان مختلف ترجمه شده و بر اساس یکی از کتابهایش به نام "اعتراف یک معتاد به خرید" یک فیلم سینمایی ساخته شده است.

سوفی کینسلا برای کسانی که می خواهند نویسنده آثار پرفروش شوند، ده توصیه دارد.

۱- همیشه یک دفتر یادداشت همراه خود داشته باشید

همیشه و هر کجا که می روید یک دفتر یادداشت همراه خود ببرید و هر چیزی را که به ذهنتان می رسد بنویسید، حتی اگر در آن لحظه نکته نامربوطی به نظر بیاید. از نکات پراکنده و گذرایی که به ذهن می رسد و یا مطالبی که ممکن است در مکالمات دیگران بشنویم می توان استفاده های فراوانی کرد.

عادت کنید که به عنوان یک نویسنده به زندگی نگاه کنید و همه چیز را بنویسید. فعلا نگران این نباشید که نتیجه همه اینها چه خواهد شد، به عنوان یک عادت یا سرگرمی بنویسید. چون وقتی که یک فکر بزرگی به ذهنتان برسد و بخواهید کتابی بنویسید به نوشتن عادت کرده اید و در عین حال مواد خام زیادی خواهید داشت که می توانید از آن استفاده کنید.

۲- فکر کنید اگر می شد چه می شد و مطالعه کنید

شروع کنید به نگاه کردن به دنیا با این نگاه و سئوال که اگر می شد چه می شد. سرنخ ها و ایده های محتمل برای نوشتن یک داستان را جمع آوری کنید.

خودتان را به نوشتن عادت دهید، می توانید یک موضوع یا یک مفهوم کوچک را انتخاب کرده و با نوشتن آن را به چیز دیگری تبدیل کنید. سعی کنید از این تمرین های نگارشی لذت ببرید و در ضمن ببینید چه ظرفیت هایی می توانند داشته باشند.

ممکن است خیلی ناچیز و بی اهمیت به نظر برسد ولی اگر احساس می کنید که حتی یک ذره قابلیت تبدیل شدن به یک داستان را دارد ذهن خود را به روی حالت های محتمل برای پرورش داستان بازنگه دارید و بعد خواهید دید که مرتب ایده های جدیدی به ذهنتان خواهد رسید.

اگر می خواهید نویسنده شوید مطالعه واقعا حیاتی است. من از دوران کودکی خوره کتاب و مطالعه بوده ام. من از آن بچه هایی بودم که سر میز صبحانه به جای حرف زدن با دیگران نوشته های روی جعبه بیسکوئیت و یا پاکت شیر را بارها و بارها می خواندم.

۳- کتابی را بنویسید که خودتان دوست دارید آن را بخوانید

خیلی ها فکر می کنند که برای رضایت دیگران باید بنویسند، برای جلب توجه خواننده ها و یا منتقدان و افکار عمومی. غریزه من همیشه به من گفته که نمی توان تمایل و نظر دیگران را حدس زد.

کاری که می توانید بکنید این است که خودتان را جای یک خواننده بگذارید و ببینید که خود شما دوست دارید چه چیزی بخوانید. یکی از راههای تجسم کردن این حالت این است که به یک کتابفروشی بروید و تصور کنید که چه کتابی را دوست دارید از قفسه ها بردارید.

به احتمال زیاد اگر خود شما بخواهید یک کتابی را از قفسه های کتابفروشی بردارید سایرین هم دوست دارند آن را بخوانند. بنابراین همیشه از خودتان شروع کنید و چیزی بنویسید که خود شما را خوشحال و راضی می کند.

۴- در مورد چیزهایی که دارید می نویسید صحبت نکنید

من موقع نوشتن یک کتاب جدید خیلی پنهان کار هستم. به نظر من نویسنده ها افراد آسیب پذیر و شکننده ای هستند و مثل پروانه ها به راحتی مچاله می شوند.

اگر شما مثل من فرد حساسی هستید، یک اظهار تردید و یا یک اظهار نظر منفی و تصادفی از سوی دیگران ممکن است اعتماد به نفس شما در مورد نوشتن داستان را خرد کند.

به نظر من بهتر است همه این تمرین ها و نوشتن ها را به شکل خصوصی انجام دهید چون در آن حالت با آزادی کامل و بدون نگرانی از قضاوت دیگران و اینکه نتیجه کارتان چه خواهد شد، می توانید هر کاری که می خواهید بکنید.

به محض اینکه شما داستان خود را علنی کرده و آن را در معرض قضاوت و اظهار نظر دیگران بگذارید به مانعی بر سر راه خلاقیت شما بدل خواهد شد.

تنها کسی که من نوشته هایم را به او می دهم تا بخواند همسرم است و او از مدتها قبل براساس یک توافق دو طرفه بین ما دقیقا می داند که چه چیزهایی را نمی تواند بگوید.

به نظر من داستانی که در حال نوشته شدن است یک چیزب بسیار با ارزش و در عین حال نامشخصی است که به سادگی می تواند آسیب ببیند و یا از بین برود. بنابراین باید به خوبی از آن محافظت کنید.

۵- ژانر را فراموش کنید، صدای خود را بیابید

به نظر من یکی از دشوارترین کارها برای یک نویسنده پیدا کردن صدای منحصر به فرد او است. باید دقیقا متوجه شوید از نوشتن چه چیزهایی و به چه شیوه ای لذت می برید.

حقیقت این است که اگر کار نویسندگی را شروع کنید اوقات زیادی از زندگی خود را صرف این کار خواهید کرد پس بهتر است چیزی بنویسید که از آن لذت می برید و واقعا می توانید آن را بنویسید.

از آزمایش ها و شروع هایی که ممکن است به نتیجه نرسند نهراسید. یک بار سعی کردم یک داستان تریلر بنویسم و یادم هست که ناشرم به من گفت زمینه داستان جالب است ولی همه شخصیت ها خیلی معصوم و درستکارند. حق با او بود من داستانی خلق کرده بودم که در آن آدم های بسیار معمولی و معصوم راه می افتادند و همدیگر را می کشتند.

زیاد به این فکر نکنید که در چه ژانری باید بنویسید، شاید شما توانستید ژانری کاملا جدید را ابداع کنید. به جای فکر کردن به ژانر با خودتان بگویید که می خواهم یک داستان بنویسم و منتظر می شوم تا دیگران برای آن ژانری مناسب پیدا کنند. موضوع مهم این است که شما داستان و صدای ویژه خودتان را پیدا کنید.

۶- تا آخر کار پیش بروید

این دشوارترین و مهم ترین چیز است چون خیلی ها برای نوشتن یک داستان ایده هایی دارند. اولین مرحله این است که به جای حرف زدن در مورد آن واقعا آن را بنویسیم و مرحله بعدی این است که تا رسیدن به پایان داستان به نوشتن ادامه دهیم.

همه وقتی که به وسط داستانی می رسند احساس تردید می کنند و یا خسته می شوند. ممکن است داستان و تک تک شخصیت های آن شما را کلافه و کسل کند و حتی از آنها متنفر شوید. از خودتان خواهید پرسید که چرا از اساس نوشتن این داستان اسفبار را شروع کردم.

حقیقت این است که نوشتن هر کتابی کار سختی است و همه در مرحله ای سرشان به دیوار می خورد. ممکن است در طرح کلی داستان خلائی به وجود بیاید و یا نتوانید صحنه ای را به خوبی تمام کنید. ولی نکته مهم این است که باید به هر شکلی که شده به پایان کار برسید.

حتی اگر بهترین نسخه اولیه نباشد و به تصحیح و بازنویسی نیاز داشته باشد، حداقل شما نوشتن کتابی را تمام کرده اید تا بعدا آن را بازنویسی کنید.

۷- پیاده روی کنید و کوکتل بنوشید

همه در نوشتن زمانی گیر می کنند. نوشیدن کوکتل خیلی به من کمک می کند و این حقیقت دارد. هر موقع که در نوشتن داستان گیر می کنم با همسرم می رویم بیرون و کوکتل می نوشیم و همراه با نوشیدن صحبت می کنیم و در پایان شب همیشه گره هایی را که بر سر راه ادامه داستان وجود دارند باز می کنیم.

به تجربه من بیرون رفتن و صحبت کردن هم تفریح است و هم می تواند شما را از حالت کلافگی خارج کند. هیچ چیزی بدتر از نشستن پشت میز و خیره شدن به صفحه کامپیوتر و آن حالت استیصال نیست. باید نوشتن را در آن لحظات رها کنید و بیرون بروید.

کار دیگری که می تواند کمک بکند پیاده روی است. به نظرم هیچ چیزی مثل پیاده روی گره هایی را که در مغز ایجاد شده اند از هم باز نمی کند. گاهی اوقات ممکن است ساعت ها پشت میزتان بنشینید و هیچ راه حلی به ذهنتان نرسد . ولی به محض اینکه می روید بیرون و کمی پیاده روی می کنید همه چیزهایی که منتظرش بوده اید به ذهنتان می آید.

۸- برای کتابهایتان طرح و نقشه بریزید

بخش طرح ریزی برای من بسیار مهم است و حداقل ماهها و شاید گاهی سالها طول می کشد. من نوشتن کتابها را در محل کارم انجام می دهم ولی موقع تهیه طرح کلی کتابها معمولا به چایخانه و کافه می روم. من محیط پر جنب و جوش و بودن در جمع تعداد زیادی از مردم ولی کماکان گمنام ماندن را دوست دارم.

نکات اصلی طرح کتاب را روی کارت های مقوایی مخصوص بایگانی می نویسم و آنها را به دیوار می چسبانم. بعد کمی از دیوار فاصله می گیرم و به آنها نگاه می کنم تا ببینم آیا از ساخت کلی داستان خوشم می آید و یا نه. اگر راضی نباشم می توانم محل این کارت ها را و در نتیجه روال کلی داستان را جابجا کنم. این قسمت از کار بسیار کننده است، درست مثل حل کردن جدول کلمات.

حقیقت این است که می توان در طراحی کلی داستان وقت زیادی صرف کرد و بارها آن را تصحیح و تکمیل کرد ولی به هنگام نوشتن داستان معمولا این طرح ریزی ها تغییر می کنند و چاره ای جز این نیست. اما بدنه میانی و پایان خوب داستان دقیقا به همان اندازه ساختن طرحی کلی و شروعی خوب مهم است.

۹. کارگزار خوبی پیدا کنید و استم مستعاری انتخاب کنید

فکر می کنم تاکنون در مجموع ۲۰ کتاب نوشته ام در تمام این مدت فقط یک کارگزار داشتم.

انتخاب این کارگزار شاید بهترین کاری است که انجام داده ام چون او مرا راهنمایی می کند، در عین حال برای من مثل یک دوست بسیار خوب بوده و تمام مسایل مالی و اقتصادی مربوط چاپ و توزیع کتاب را انجام می دهد. بدون کمک های او من واقعا نمی دانستم حتی از کجا شروع کنم.

استفاده از اسم مستعار فواید زیادی دارد. به حفظ حریم خصوصی شما کمک می کند. در این حالت می توانید اسم حرفه ای و اسم خصوصی داشته باشید. به نظرم در کمتر رشته کاری مثل نویسندگی می توان به این سادگی یک هویت دیگر برای خود خلق کرد. واقعا عالی است.

۱۰- خود بعدی تان را بنویسید

هر کسی داستانی برای گفتن دارد و هر کسی می تواند نگارش خود را بهتر کند. برخی از تکنیک های نویسندگی را می توان آموخت و شما هم باید سعی کنید که یاد بگیرید و کارتان را بهتر کنید. من هنوز هم با نوشتن هر کتاب نکات جدیدی را یاد می گیرم.

به نظر من دلیلی وجود ندارد که همه مردم حداقل یک کتاب ننویسند. به نظرم همه مردم جهان به حد کافی جالب هستند و بنابراین چرا نباید داستان خود را بنویسند؟

شما چیزی را می نویسید که می شود و می توانید بنویسید. به نظرم نمی توان تصمیم گرفت که من می خواهم این یا آن کتاب مشخص را بنویسم.

به اعتقاد من این نوشتن است که شما را پیدا می کند. بنابراین با خودتان فکر نکنید که می خواهم داستانی مثل رمز داوینچی و یا چیزی شبیه آثار اسیتون کینگ بنویسم. خود بعدی تان را بنویسید، شما پدیده بزرگ بعدی خواهید بود.

منبع :

http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2014/10/141007_l51_book_10_tips_writing


کتاب دریچه ای به داستان نویسی اثر؛ امیدکرمی منتشر شد.

داستان ها به ما آموختند می توان از تجربیات دیگران سود برد، تغییر کرد و گامی رو به جلو برداشت و بهتر زندگی کرد.

خواندن این کتاب را به علاقه مندان به فراگیری داستان توصیه می کنیم.


یک مرتبه مترسکی با کلاهی بلند ظاهر شد، موهای پر کاهی اش که با بالا و پایین کردن هایش از سرش میریخت و لبخندی خشک شده بر دهانش داشت، گفت:یا خیلی شجاع هستین که به اینجا اومدین یا بسیار نادان و کم عقل

اینجا قلمرو منه، جای که نور حقیقت به انزوا رفته و درخشش امید خاموش میشه
احساس کردم نمیتونم ساکت بمونم :
اگر اینطور فک میکنی پس بهتره مبارزه کنیم من تورو به مزرعه ی که ازش فرار کردی برمیگردونم
مترسک لبخند ن گفت:
پس بهتره دوئل کنیم ولی اینجا جای شمشیر و نیزه نیست اینجا بدترین جاییه که پاگذاشتی من تورو خوب میشناسم، میدونم از چی میترسی میدونم چی نا امیدت میکنه چون من اینهارو به وجود اوردم.
احساس کردم قلبم از تپش ایستاد
تو. تو کی هستی؟
من ارزوهای برباد رفته توام من کابوس خاکستر رویاهای از بین رفتت هستم. من تنها کسی هستم که تورو بهتر از خودت میشناسه چون من قسمتی از تو هستم
مترسک به سرعت چرخید و به دختری تبدیل شد. جلو رفتم
تو کی هستی؟
روح آتش نگاهی به من انداخت و نوری در فضا پخش کرد
من انا هستم تو کی هستی؟
چی؟ چی میگی آنا منم؟
نه منم. به موهام نگاه کن به چشمام
لباس سیاه بلندم جدا که تداعی دنیای زیبای منه.
تو چی کار میکنی دنبال چی هستی اینجا اوج قدرته جایی که نیاز نیست بمیریم. خیلیا اینجا ازادن
دستهایش راباز کرد از طرف راست و چپ سپاهی پیدا شد با نیزه های اماده و شمشیر های
تو فرمانروای اینجای؟
من اینجا سرزمین ابدیت جایی که هیچ شروع و پایانی نداره فقط زندگی میکنیم
این زندگی نیست این جنگه با مردم دیگه
اوناهم میتونن به ما بپیوندن
اینجا توی این سیاهی؟
همه ما از درونمون فرار میکنیم تا حالا پرسیدی که فرار نمیدیم این همه وقت و انرژی صرف نمی کردیم به کجا میرسیدیم؟ اینجا قانونی نداره فقط آزادی، یه دوست دیگه هم بود اسمش چی بود آها. باد اونم پیش ماست. به خودت بیا اینجا سرزمین بزرگیه
بزرگ نیس چون هیچ چیزش متعلق به تو نیست
تو میترسی؟
از چی؟
از من چون من واقعیم نه تو
نه انای واقعی منم. روح آتش و به همراه دارم
ولی روح خاک و باد در دستان منه
تو تنهایی، میترسی از اینکه بری خونه عمو قدرتت برگردی، میترسی به مزار والدینت بری، خاطرات رهات نمیکننولی اینجا هیچی نیس نهازاری نه نرفتنی، از خاطرات گذشتت واهمه داری از رفتن عزیزانت اینجا هیچکس نمی میره میتونی دوباره والدینتو داشته باشی.
قسمت هایی از کتاب افسانه زیگورات اثر؛ سرکارخانم الهه بهروری

عنوان: دنیا

پس از هفتاد سال بیدار شدم دیگر نمی خواهم بخوابم دنیا کابوس وحشتناکی بود.
عنوان: مسلمان
شکر خدا یک مسلمان بی آزار،خدمتگزار و درستکار در شهرمان دیدیم،اما نمی دانم چرا یکشنبه ها به کلیسا می رود؟
عنوان: نقاب
من از انسان ها می ترسم۰ گرگ ها که ترس ندارند. نقاب انسانیت، بدترین ماسکی است که درندگان ،پشت آن پنهان می شوند.
عنوان: مرده پرست
کسی جواب سلامش را هم نمی داد،اما همه برای خدا حافظی، تا قبرش آمدند.
عنوان: نجیب
اسب،حیوان نجیبی است، اما سوارکارش را نمی دانم.
عنوان: نقش
تنش را فروخت تا نقش راهبه ی را بازی کند.
ها دیگر بی شرف نیستند.
مجموعه داستانک های باران اثر؛ داریوش دیناروند
http://Ghalam1393.loxblog.com

* اثر؛ سرکار خانم الهام دیلمی فر این هم بخشی از رمان تنها مثل برکه:*⬇️

《جولی عزیزم مراقب خودت باش، مرا ببخش که اینجور بی صدا رفتم.راستش از اول هم انگار مرا محکوم کردند،به خوردن یه کیسه آرد با قاشق،به اصرار مادرم تو زندگیت آمدم.هرجور میخواستم بهت دل ببندم نشد،نه یعنی دلبسته بودم اما نه عاشق . من دلم جای دیگه ای گیر کرده بود.هرجور میخواستم بهت بگم نشد.نتوانستم به چشمهای عسلی رنگت زل بزنم و حرف بزنم.یه لنگه از دستکشت را هم پیش خودم نگه داشتم تا هروقت دلتنگت شدم در دستم بگیرم و تو را کنارم حس کنم . لطفا تو هم اون لنگه رو پیش خودت نگه دارجیمی》
همینجور که نامه رو می خواندم اشکهایم سرازیر می شدند، در این روزهای پاییزی به بدترین نوع تنهایی دعوت شده بودم.

گفت و گوی داستانی
انسان ها برای تبادل اطلاعات با یکدیگر سخن می گویند. هر فردی برای انتقال مفاهیم از واژگان استفاده می کند البته به غیر از زبان راههای دیگری برای انتقال مفهوم وجود دارد مانند حرکات بدن و ایما و اشاره اما در قالب کتاب ما با کلمات سرو کار داریم.
درست که خواننده فقط برای دیالوگ داستانتان را نمی خواند اما دیالوگ های قوی چون نقشی بر دیوار در ذهن خواننده جای می گیرد؛ ویژگی داستان های نویسندگان بزرگ دیالوگ های قوی آنهاست.
برای اینکه دیالوگ های زیباتر و قوی تری داشته باشید، سعی کنید از ضرب المثل ها، کنایه ها، جملات قصار، جملاتی که بار معنایی دارند بیشتری داشته باشند استفاده کنید.
کتاب دریچه ای به داستان نویسی اثر؛ امید کرمی

       گفت و گوی داستانی انسان ها برای تبادل اطلاعات با یکدیگر سخن می گویند. هر فردی برای انتقال مفاهیم از واژگان استفاده می کند البته به غیر از زبان راههای دیگری برای انتقال مفهوم وجود دارد مانند حرکات بدن و ایما و اشاره اما در قالب کتاب ما با کلمات سرو کار داریم. درست که خواننده فقط برای دیالوگ داستانتان را نمی خواند اما دیالوگ های قوی چون نقشی بر دیوار در ذهن خواننده جای می گیرد؛ ویژگی داستان های نویسندگان بزرگ دیالوگ های قوی آنهاست. برای اینکه دیالوگ‌های زیباتر و قوی‌تری داشته باشید، سعی کنید از ضرب‌المثل‌ها، کنایه‌ها، جملات قصار، جملاتی که بار معنایی دارند بیشتری داشته باشند استفاده کنید. کتاب دریچه ای به داستان نویسی اثر؛ امید کرمی
اختلاط شخصیت ها تعارض های زیادی در خود دارد و این برای خواننده جذاب است. فردی که تصمیمات مهم ی بر عهده ای اوست در یک مسابقه ورزشی با تمام وجود برای برد تلاش می کند. شخصیت های دو قلوهایی که مانند سیبی هستند که از وسط نصف شده اند هم با هم متفاوت هستند. انسان ها هر چند خلق و خوی شبیه بهم داشته باشند اما در یک جایی تفاوت رفتاری آنها مشخص می شود. به انسان‌هایی بغایت مهربان و یا بی نهایت زمخت و ناخوشایند که تثبیت شخصیتی دارند و عدولی از راه و روش پیشین خود ندارند در داستان نقشی ندهید. شخصیت های که روی ریل خوب یا بد مانور می دهند کارکردشان در داستان قابل تشخیص و خواننده کنش های آنها را قبل از وقوع حدس می زند. کتاب دریچه ای به داستان نویسی اثر؛ امید کرمی

چه کسانی را برای خواستگاری می برند؟ انسان های پرحرف کسانی که مدام صحبت کرده فضا را در اختیار می گیرند و رویداد را به نفع حزب خود به اتمام می رسانند. اما در زندگی روزمره کسی از آدم های وراج خوشش نمی آید. کسی مرتب در گوش شما حرف بزند ممکن است بگوید<<لطفاً چند دقیقه ساکت باشد>> در داستان هم اگر شخصیتی مرتب حرف بزند خواننده کسل خواهد شد برای جلوگیری از این امر؛ شخصیتی دیالوگ می گوید بعد حرف او را قطع کنید ادامه داستان سپس بار دیگر صحبت کند. نگذارید شخصیت های وراج گوش خواننده را کر کنند.

کتاب دریچه ای به داستان نویسی

جهت آموزش بهتر داستان نویسی توصیه می کنیم کتاب دریچه ای به داستان نویسی را که به ساده ترین و شیواترین روش ممکن به رشته تحریر درامده را تهیه نمایید. برای تهیه این کتاب نفیس با امضای نویسنده با شماره 09302957604 کرمی هماهنگی نمایید.

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

shabnampkhiyale اول شخص غایب shzpl bitcoindetails school-equipment وکالت ملکی دفتر وکالت بهترین تهران متخصص ملک در تهران yekmama مکتب آب انجمن ادبی فرتاش همه چیز برای تو