یکی از مشهودترین تفاوت های کیفی میان رمان و داستان کوتاه، شیوه ی آغاز شدنِ روایت در این دو ژانر است. هر نویسنده ای، خواه قصد نوشتن داستانی کوتاه را داشته باشد و خواه بخواهد رمان بنویسد، ناگزیر باید روایتش را به تأثیرگذارترین شکل ممکن آغاز کند. به بیان دیگر، آغاز هر داستانی نخستین انگیزه را برای دنبال کردن آن داستان به خواننده می دهد و از این رو، نویسنده ای که نتواند آغاز داستانش را به طرزی گیرا (توجه انگیز) بنویسد، شاید بزرگ ترین بخت خود برای علاقه مند کردن خواننده به دنیای تخیلیِ آن داستان را از دست بدهد. نویسندگانِ صناعت شناس و صاحب سبک که شناخت درستی از ماهیت داستان کوتاه و تفاوت آن با رمان دارند، به دقت درباره ی شیوه های گوناگون آغاز کردن روایت می اندیشند و تلاش می کنند تا مناسب ترین مدخل را برای ورود خواننده به دنیای داستان برگزینند. بیش تر داستان های کوتاه مدرن به گونه ای آغاز می شوند که گویی خواننده ناگهان وارد اتاقی شده است. در این اتاق، شخصیت هایی که همگی برای خواننده غریبه اند، مشغول گفت وگو یا در حال انجام کاری هستند. گاهی هم (به ویژه در داستان های مدرن و پسامدرن) خواننده نه با چند شخصیت، بلکه با یک شخصیت منفرد و منزوی روبه رو می شود که با هیچ کس سخن نمی گوید، بلکه خاطراتی معمولن حسرت بار یا دردناک از گذشته را ناخواسته در ذهنش مرور می کند. خواننده هنوز از مفاد گفته های این شخصیت ها، یا از چندوچونِ رویدادهایی که به ذهن شخصیت منزوی وارد شده است، خبر ندارد و از این رو آغاز این داستان ها پر از ابهام است. اساسن صنعت ادبی موسوم به <<ابهام>> ambiguity یکی از کارآمدترین ابزارهایی است که به ویژه نویسنده ی داستان کوتاه در کار خود به آن نیاز دارد. ابهام آفرینی یکی از راه های ایجاد انگیزه ی خواندن داستان در خواننده است. گفت وگوهای ابهام دار یا وضعیت های مبهم، یادآور موقعیت هایی است که همه ی ما در زندگیِ واقعی مقهور ابهام می شویم و نمی توانیم دلیل رویدادی، یا دلیل رفتار کسی، را به روشنی دریابیم. به عبارتی، خواندن داستان کوتاه تمرین حساس شدن به ابهام در زندگی است.
آغاز رمان، برعکس، مستم زمینه چینی برای بسط و گسترش بعدیِ رویدادهاست. در زمینه چینی، نویسنده می باید زمان و مکانی را برای داستان معلوم کند، شخصیت یا شخصیت های اصلی را به خواننده بشناساند، رابطه ی شخصیت ها را مشخص سازد، حال وهوای عاطفیِ خاصی را ایجاد کند و به طور کلی زمینه یا موقعیتی متقاعدکننده برای رخ دادن رویدادها فراهم آوَرَد. آغاز رمان معمولن حسی از روزمرگی در خوانند برمی انگیزد، گویی که روال معمول امور یا جریان یکنواخت و تکراریِ زندگی در دنیای تخیلی رمان برای خواننده بازگفته می شود. این خود مقدمه چینی مؤثری برای بروز کشمکش در بخش های بعدیِ رمان است. کشمکش در رمان بنابه تعریف عبارت است از رویارویی دو نیرو که چرخه ی معمولِ امور را در زندگیِ شخصیت ها بر هم می ریزد. در بیش تر رمان های پیشامدرن، این دو نیرو معمولن در شکل دو شخصیت بازنمود پیدا می کنند، اما در اغلب رمان های مدرن و پسامدرن، این دو نیرو تمایلاتی متعارض در درون روانِ ازهم گسیخته ی شخصیت اصلی رمان هستند. کشمکش همچنین دلیل پویاییِ شخصیت ها در سِیرِ رویدادهای رمان است. اگر رمان نویس نتواند با شیوه ی آغاز رمان حسی از روند مقرر و معمولِ زندگیِ شخصیت هایش ایجاد کند، در گره افکنی و ایجاد کشمکش در پی رنگ نیز ناکام خواهد ماند.
به طور کلی، تفاوت های شیوه ی آغاز روایت در رمان و داستان کوتاه را می توان این گونه جمع بندی کرد:
الف. گستره ی مکانیِ رویدادها در رمان معمولن بسیار متنوع و غیرکرانمند است، در حالی که مکان در داستان کوتاه معمولن به یک یا دو محل خاص محدود می شود؛
ب. گستره ی زمانی در رمان برهه های گوناگونی از زندگیِ شخصیت ها را در طول زمان در بر می گیرد، حال آن که زمان رویدادهای داستان کوتاه غالبن به یک برهه ی بحران زده محدود می شود؛
پ. رمان معمولا ازنقطه ی صفری آغاز می شود که رویدادهای بعدی برحسب آن برای خواننده معنادار و قابل فهم می شوند، در حالی که داستان کوتاه <<از میانه ی رویدادها>> آغاز می شود و خواننده خود باید وقایع پی رنگ را در ترتیبی متفاوت با آن چه راوی روایت کرده است کنار هم قرار دهد و معنادار سازد. (<<از میانه ی رویدادها>> in medias res اصطلاحی است که هوراس برای توصیف حماسه هایی وضع کرد که رویدادهای شان از وسط پی رنگ آغاز می شوند و سپس راوی پس زمینه ی رویدادهای حادث شده در گذشته را که به وضعیت حاضر انجامیده است، توضیح می دهد.)
رمان ,داستان ,ی ,آغاز ,شخصیت ,های ,داستان کوتاه ,آغاز می ,می شود ,را به ,شخصیت ها
درباره این سایت