جان بازی
شعله زرد رنگ آخرین چیزی بودکه می دید، مثل آفتابی که داغ بود و داشت جان می گرفت .قدم هایش با آنکه می دانست می رفت تا توی شعله گم شود. آتشنشان فهمید محال است برگردد، رفت بلکه جان بدهد و جانی را برگرداند.
آخرین خبر
فقط یک پیامک کافی بود.برای نجات جانش. صفحه موبایلش ترک خورده بود و نمی تواست کلمات را خوب تشخیص دهد.درد توی بدنش داشت جانش را می خورد.سنگینی بدی را داشت تحمل می کرد.
با انگشت خون آلودش نوشت : من زنده ام کمک .
خواست ارسال کند اما نور تلفن همراهش توی تاریکی محو شد و او جانش را به تاریکی باخت. مریم حیدری
جان ,جانش ,توی ,تاریکی ,رفت ,آخرین ,بود و ,جانش را ,بدنش داشت ,می خورد ,را می
درباره این سایت