جان بازی

شعله زرد رنگ آخرین چیزی بودکه می دید، مثل آفتابی که داغ بود و داشت جان می گرفت .قدم هایش با آنکه می دانست می رفت تا توی شعله گم شود. آتشنشان فهمید محال است برگردد، رفت بلکه جان بدهد و جانی را برگرداند.

آخرین خبر

فقط یک پیامک کافی بود.برای نجات جانش. صفحه موبایلش ترک خورده بود و نمی تواست کلمات را خوب تشخیص دهد.درد توی بدنش داشت جانش را می خورد.سنگینی بدی را داشت تحمل می کرد.

با انگشت خون آلودش نوشت : من زنده ام کمک .

خواست ارسال کند اما نور تلفن همراهش توی تاریکی محو شد و او جانش را به تاریکی باخت. مریم حیدری

فراخوان مسابقه داستان کوتاه

ایده در داستان

تعریف داستان

توصیف و صحنه در داستان

عنوان داستان

تفاوت رمان و داستان کوتاه در شروع

داستانک

جان ,جانش ,توی ,تاریکی ,رفت ,آخرین ,بود و ,جانش را ,بدنش داشت ,می خورد ,را می

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مقالات اپلیکیشن 1706426 تکنولوژي موسسه حقوقی عدالت جویان فرهیخته شمال ghabechoobyc bihashieyeh کتابخانه ارزهای دیجیتال گروه تئاتر آناهیتا جعفر دُردانه rondbaznews دبیرستان آموزش از راه دور دخترانه نشر دانش بانه 09188744396