باسمه تعالی قسم به قلم و آنچه می نگارند. فراخوان
@anjoman_nevisandegan
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
جلسه سیزدهم آموزش نویسندگی
گروه فرهیختگان پنجم
استاد :امید کرمی
موضوع :صحنه در داستان
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
دقایقی درباره صحنه در داستان به بحث می نشینیم.
صحنه در داستان چیست ؟
صحنه عبارت است از ارایه چشم انداز متحرک از جهان .
صحنه چیزی نیست جز توصیف متحرک .
مثال
لیوان را روی میز گذاشت.
مردی که کت کرم پوشیده بود نشست روی صندلی ایستگاه .
گاه در داستان مطالبی را میخوانیم که در آن حرکت وجود دارد به این گونه مطالب صحنه میگوییم .
مانند
زنی در کنار دریا قدم زد .
دود غلیظی از پشت ماشین ها بلند شد.
همکاران میتوانند چند مثال بزنند
پیرمرد عصا ن از خیابان رد شد.
مردی زیر باران می دوید.
همان طور که آب می خورد اشک هایش هم می آید .
اتوبوسی از خیابان می گذرد پشت سرش یک تاکسی رد می شود.
این ها صحنه هستند
حالا به توصیف در داستان می پردازیم و اینکه توصیف در داستان چیست.
توصیف در داستان عبارت است از ارایه یک چشم انداز ثابت از جهان .
لیوان روی میز است.
گل زیبا است.
در صحنه ما حرکت داریم
اما در توصیف حرکت نداریم
معروفی:
لکه های ابر به هم میپویستن صحنه است؟
عنصری که حرکت داشته باشد صحنه است بر خلاف توصیف که ثابت است
معروفی:
پس غیر از انسانها طبیعت میتونه صحنه ایجاد
باران بر روی شیشه می بارید
در واقع می شود گفت صحنه متحرک وتوصیف ثابت هست
مه غلیظ همه جا راگرفته فرا گرفته بود.
بعضی از نویسنده های مبتدی در داستان هایشان زیاد توصیف می آورند و از صحنه یا همان حرکت در داستان غافلند و این باعث درجا زدن داستان می شود.
زلیخاسگوندی:
ولی توصیف به داستان زیبای هم می دهد
داستانی هم که فقط در مثالهای حرکت باشد به نظرتان برای خواننده کسل کننده نمی شود
امیدکرمی:
در ادبیات کلاسیک توصیف بسیار به کار می رفت جوری که یکی دو صفحه نوشته می شود اما هنوز متن وارد مرحله اصلی نشده بود.
دوستان توجه داشته باشند قواعد داستان نویسی برای این ساخته شده اند که ما این قواعد را زیر پا بگذاریم.
منتها آگاهانه
س.آریایی:
من فکر می کنم از صحنه وتوصیف باید بجا وبه موقع استفاده کرد و زیاده روی در هرکدام به داستان لطمه می زند
امیدکرمی:
خیلی از نویسنده های حرفه ی آگاهانه تغییراتی در شیوه نوشتنشان میدهند و این باعث نو آوری در داستان میشود
معروفی:
درسته مثل داستانهای امروزی مدرن به همین صورتن
امیدکرمی:
بلی
زلیخاسگوندی:
در داستانهای فرهاد کشوری ویاخود نویسنده خارجی سلینجر فقط توصیف است به سادگی
امیدکرمی:
نویسندگی خلاق آمده است یعنی دیگر زیاد پایبند اصول و ساختمان داستانی نیستند
زلیخاسگوندی:
ولی این دونویسنده جایگاه ویژه ای بخاطر توصیفاتشان دارند
معروفی:
توصیف خستگی وددگی از ادامه داستان می اورد
استثنا ها وجود دارند و هیچ یک از توصیف و صحنه بر دیگری رجحان و برتری ندارد مگر اینکه به درستی در داستان استفاده شود
البته فکر کنم بخاطر تشبیهات استعاره ای هست در داستان
البته شما درست می فرمایید .از توصیفات بیشتر در قطعات ادبی استفاده می شود
توصیف در شعر جایگاه والایی دارد اما داستان احتیاج به صحنه هم دارد.
امید کرمی:
عنوان داستان
محمد جواد جزینی:
دربسياري از كتاب هايي كه درباره آموزش داستان نويسي در ايران تاليف يا ترجمه شده يا چيزي درباره شيوه انتخاب عنوان نگفته اند يا به اشاره هاي كوتاهي اكتفا كرده اند. چرا كه برخي از نظريه پردازان ادبي معتقدند انتخاب عنوان داستان، يك فرايند ذوقي پيچيده و سليقه اي است.
آيا واقعا نويسنده مي توان هر عنواني را براي داستان خودش انتخاب كند؟
واقعيت اين است كه عنوان نخستين بخش نوشته داستان نويس است كه خواننده مي خواند.
حتي قبل از آنكه داستان آغاز شده باشد.عنوان حكم دعوت از خواننده است تا متن را بخواند
نخستين ويژگي عنوان نقش است كه بر چسبي است كه آن داستان را از داستان هاي ديگر جدا مي كند
ويژگي هاي يك عنوان مناسب
عنوان باید حس کنجکاوی خواننده را برای خواندن متن داستان برانگیزد.
عنوان نباید پایان داستان را لوکند.
عنوان نباید خواننده رافريب بدهد.
عنوان نباید مبهم باشد.
عنوان هاي يك جزيي يا يك كلمه اي
مسخ. بیگانه. کلیدر
عنوان يك كلمه اي ممكن است نام شخصيت اصلي، يا يكي ازآدم هاي ديگر داستان است.مثل: آنا كارنينا ، ايوب ، يه ره نيچكا ، اسماعيل ، مادلن ، آنا و.
عنوان ممكن است نام مكان اصلي رخداد داستان باشد.مثل :كليدر،تنگسير ، گورستان، كافه ، جنگل ،آمريكا ، و .
عنوان ممكن است نام يك حيوان داستان است: كرگدن ، خروس ، عنكبوت ، اسب، موريانه، موش، گرگ ، و.
گاهي عنوان به يكي از عناصر داخل داستان اشاره مي كند. مثل: آتش ، خنجر ، و.
عنوان يك كلمه اي ممكن است اسم عام باشد كه نامي است براي شخصيت اصلي، يا يكي ازآدم هاي ديگر داستان.مثل: پدر، مادر ، خواهر، و.
عنوان هاي دوجزيي يا دو كلمه اي
عنوان هاي دو كلمه اي كه دو واzwj;zwj;ژه با يك حرف اضافه در كنار هم قرار گرفته اند.اين عنوان ها ممكن است مضاف و مضاف اليه يا صفت و موصوف باشند.
عنوان هاي دو كلمه اي ممكن است مضاف و مضاف اليه باشند مثل : خونابه انار، مدير مدرسه، رقص مرگ ، پسر بومي، خانه اشباح، پيراهن صورتي و.
عنوان هاي دو كلمه اي ممكن است صفت و موصوف باشد مثل: مرد تنها و.
عنوان هاي دو كلمه اي ممكن است دواسم باشد كه يكي از آن ها جمع بسته شده باشد مثل : پنجره هاي بسته، كبوتران سفيد، دندانهاي طلا ، شكوفه هاي گيلاس، درهاي بسته ، و.
عنوان هاي سه كلمه اي
عنوان هاي سه كلمه اي كه از تركيب سه واzwj;zwj;ژه در كنار هم قرار ساخته شده اند. مثل : سه قطره خون،مثل همه عصرها،هشتمين روز زمين ، مردان خاكستر نشين و.
عنوان هاي كه دو اسم با يك واو عطف به هم متصل شده اند مثل : ديد و باز ديد ، خواهرم و عنكبوت ، شب و مه، جنگ و صلح و.
عنوان هاي سه كلمه اي ممكن است يك تركيب شمارشي باشد كه با واو عطف آمده است. مثل : چهل و يكمين
عنوان هاي سه كلمه اي ممكن است اسم با يك حرف اضافه به اسم ديگر پيوند خورده باشد مثل : پس از طوفان ، پرنده در باد ، و.
عنوان هاي طولاني
عنوان هاي طولاني گاه يك شبه جمله و حتي گاهي يك جمله كامل است:
عنوان هاي شبه جمله.مثل : آن روز ها ، گربه زير شيرواني ، مثل يك فرشته ،مثل همه عصر ها ، دوباره از همان خيابان ها ، و.
عنوان هاي طولاني يك جمله اي مثل: آن دختر كه صليب به گردان داشت ، اينجا يكي از زن ها دارد مي ميرد ، كسي براي قاطر مرده گريه نمي كند ، نوشتم باران، باران آمد ، انتري كه لوتيش مرده بود ، ديگر كسي صدايم نزد ، من چه گورا هستم ، گيرنده شناخته نشد ، آمده بودم با دخترم چايي بخورم، و.
گاه عنوان هاي طولاني يك جمله پرسشي است مثل : به كي سلام كنم؟ ، چرا دريا طوفاني شده بود؟ و.
یکی از مشهودترین تفاوت های کیفی میان رمان و داستان کوتاه، شیوه ی آغاز شدنِ روایت در این دو ژانر است. هر نویسنده ای، خواه قصد نوشتن داستانی کوتاه را داشته باشد و خواه بخواهد رمان بنویسد، ناگزیر باید روایتش را به تأثیرگذارترین شکل ممکن آغاز کند. به بیان دیگر، آغاز هر داستانی نخستین انگیزه را برای دنبال کردن آن داستان به خواننده می دهد و از این رو، نویسنده ای که نتواند آغاز داستانش را به طرزی گیرا (توجه انگیز) بنویسد، شاید بزرگ ترین بخت خود برای علاقه مند کردن خواننده به دنیای تخیلیِ آن داستان را از دست بدهد. نویسندگانِ صناعت شناس و صاحب سبک که شناخت درستی از ماهیت داستان کوتاه و تفاوت آن با رمان دارند، به دقت درباره ی شیوه های گوناگون آغاز کردن روایت می اندیشند و تلاش می کنند تا مناسب ترین مدخل را برای ورود خواننده به دنیای داستان برگزینند. بیش تر داستان های کوتاه مدرن به گونه ای آغاز می شوند که گویی خواننده ناگهان وارد اتاقی شده است. در این اتاق، شخصیت هایی که همگی برای خواننده غریبه اند، مشغول گفت وگو یا در حال انجام کاری هستند. گاهی هم (به ویژه در داستان های مدرن و پسامدرن) خواننده نه با چند شخصیت، بلکه با یک شخصیت منفرد و منزوی روبه رو می شود که با هیچ کس سخن نمی گوید، بلکه خاطراتی معمولن حسرت بار یا دردناک از گذشته را ناخواسته در ذهنش مرور می کند. خواننده هنوز از مفاد گفته های این شخصیت ها، یا از چندوچونِ رویدادهایی که به ذهن شخصیت منزوی وارد شده است، خبر ندارد و از این رو آغاز این داستان ها پر از ابهام است. اساسن صنعت ادبی موسوم به <<ابهام>> ambiguity یکی از کارآمدترین ابزارهایی است که به ویژه نویسنده ی داستان کوتاه در کار خود به آن نیاز دارد. ابهام آفرینی یکی از راه های ایجاد انگیزه ی خواندن داستان در خواننده است. گفت وگوهای ابهام دار یا وضعیت های مبهم، یادآور موقعیت هایی است که همه ی ما در زندگیِ واقعی مقهور ابهام می شویم و نمی توانیم دلیل رویدادی، یا دلیل رفتار کسی، را به روشنی دریابیم. به عبارتی، خواندن داستان کوتاه تمرین حساس شدن به ابهام در زندگی است.
آغاز رمان، برعکس، مستم زمینه چینی برای بسط و گسترش بعدیِ رویدادهاست. در زمینه چینی، نویسنده می باید زمان و مکانی را برای داستان معلوم کند، شخصیت یا شخصیت های اصلی را به خواننده بشناساند، رابطه ی شخصیت ها را مشخص سازد، حال وهوای عاطفیِ خاصی را ایجاد کند و به طور کلی زمینه یا موقعیتی متقاعدکننده برای رخ دادن رویدادها فراهم آوَرَد. آغاز رمان معمولن حسی از روزمرگی در خوانند برمی انگیزد، گویی که روال معمول امور یا جریان یکنواخت و تکراریِ زندگی در دنیای تخیلی رمان برای خواننده بازگفته می شود. این خود مقدمه چینی مؤثری برای بروز کشمکش در بخش های بعدیِ رمان است. کشمکش در رمان بنابه تعریف عبارت است از رویارویی دو نیرو که چرخه ی معمولِ امور را در زندگیِ شخصیت ها بر هم می ریزد. در بیش تر رمان های پیشامدرن، این دو نیرو معمولن در شکل دو شخصیت بازنمود پیدا می کنند، اما در اغلب رمان های مدرن و پسامدرن، این دو نیرو تمایلاتی متعارض در درون روانِ ازهم گسیخته ی شخصیت اصلی رمان هستند. کشمکش همچنین دلیل پویاییِ شخصیت ها در سِیرِ رویدادهای رمان است. اگر رمان نویس نتواند با شیوه ی آغاز رمان حسی از روند مقرر و معمولِ زندگیِ شخصیت هایش ایجاد کند، در گره افکنی و ایجاد کشمکش در پی رنگ نیز ناکام خواهد ماند.
به طور کلی، تفاوت های شیوه ی آغاز روایت در رمان و داستان کوتاه را می توان این گونه جمع بندی کرد:
الف. گستره ی مکانیِ رویدادها در رمان معمولن بسیار متنوع و غیرکرانمند است، در حالی که مکان در داستان کوتاه معمولن به یک یا دو محل خاص محدود می شود؛
ب. گستره ی زمانی در رمان برهه های گوناگونی از زندگیِ شخصیت ها را در طول زمان در بر می گیرد، حال آن که زمان رویدادهای داستان کوتاه غالبن به یک برهه ی بحران زده محدود می شود؛
پ. رمان معمولا ازنقطه ی صفری آغاز می شود که رویدادهای بعدی برحسب آن برای خواننده معنادار و قابل فهم می شوند، در حالی که داستان کوتاه <<از میانه ی رویدادها>> آغاز می شود و خواننده خود باید وقایع پی رنگ را در ترتیبی متفاوت با آن چه راوی روایت کرده است کنار هم قرار دهد و معنادار سازد. (<<از میانه ی رویدادها>> in medias res اصطلاحی است که هوراس برای توصیف حماسه هایی وضع کرد که رویدادهای شان از وسط پی رنگ آغاز می شوند و سپس راوی پس زمینه ی رویدادهای حادث شده در گذشته را که به وضعیت حاضر انجامیده است، توضیح می دهد.)
جان بازی
شعله زرد رنگ آخرین چیزی بودکه می دید، مثل آفتابی که داغ بود و داشت جان می گرفت .قدم هایش با آنکه می دانست می رفت تا توی شعله گم شود. آتشنشان فهمید محال است برگردد، رفت بلکه جان بدهد و جانی را برگرداند.
آخرین خبر
فقط یک پیامک کافی بود.برای نجات جانش. صفحه موبایلش ترک خورده بود و نمی تواست کلمات را خوب تشخیص دهد.درد توی بدنش داشت جانش را می خورد.سنگینی بدی را داشت تحمل می کرد.
با انگشت خون آلودش نوشت : من زنده ام کمک .
خواست ارسال کند اما نور تلفن همراهش توی تاریکی محو شد و او جانش را به تاریکی باخت. مریم حیدری
پدر ژبتو به پینکیو میگوید .پینکیو چوبی بمان.آدم ها سنگی اند .دنیایشان قشنگ نیست.
این یک دیالوگ است که نویسنده بجز اینکه معنا را رسانده در عمق کلامش زیبایی خاصی هم نهفته است
حالا چکار کنیم که بتوانیم دیالوگ های زیبایی بنویسیم؟
نخست ما داستانمان را به پایان می رسانیم و بعد در ویراستاری مکالمه های را که در داستان نوشته ایم را تبدیل به دیالوگ میکنیم
میتوان بجای دیالوگ از ضرب المثل هم استفاده کرد.
مخصوصا در داستان کوتاه جایی برای مکالمه نیست و یک داستان کوتاه خوب بجای مکالمه دیالوگ دارد
انواع حوادث در داستان
ما دو نو ع حوادث در داستان داریم
1حوادث طرحی یا اصلی
2حوادث بسط دهنده یا فرعی
حوادث اصلی
وجودشان در داستان ضروری است یعنی داستان حول محور حادثه اصلی است
حوادث فرعی
کمکی هستند حذف یا تغییر این حوادث اثری در داستان نخواعد داشت
من یک داستان می فرستم تا بیشتر این موضوع مورد بررسی قرار گیرد.
با فارسی شکسته ای فریاد کشید برو تو آب و هولم داد سمت رودخانه گام اول دوم بعدی باز بعدی نرسیده به عرض نیمه رودخانه بودم اب تا کمرم بود خوب اینجا را می شناختم به یاد روزهایی که با کریم به آب می زدیم داداش اینجا جون می ده واسه شنا کردن آره آب از شونه ها مون بالا نمیزنه در همین هین با تیر هوایی فرمانده بعثی ها به خودم آمدم به زبان عربی فحش می داد و می گفت برو جلوترمن که اشهد خودم را قبل ازاین خوانده بودم گامی به جلو برداشتم یکم زانو هایم را خم کردم و رفتم به طرف عمق شهادت همان مسیری که کریم با اهالی از رودخانه گذر کرده بودند اینبار نه صداهای فرعون زمان بلکه از سردی آب به خودم پیچیدم جلوتر آب داشت از دهانم بالاتر می زدکریم حواست به طفل یتیم مش اکبر باشه خودت آخر اهالی برو کسی جا نمونه و حالا درست عمق جایی که نقشه اش را کشیده بودم خودم را به زانو روی بستر آب انداختم آب از سرگذشت خدایا خودم وخودت موندیم میخواهم با حالت سجده بیام پیشت حی علی خیرالعمل
در این داستان حمله عراقی ها رو رفتن قهرمان در آب و غرق شده حادثه اصلی است
کریم مش اکبر
اینها شخصیت فرعی هستند که بودن یا نبود نشان تاثیری در روند داستان ندارد بلکه برای هیجان بیشتر وارد داستان میکنیم
حادثه منفرد چیست؟
حادثه منفرد حادثه ای است که با سایر حوادث داستان پیوند نداشته باشد
حادثه منفرد حق زیستن در داستان را ندارد.
چخوف همیشه به نویسندگان جوان توصیه می کند.
اگر تفنگی را در فصلی از کتاب می آوردید آن را دیر یا زود آتش کنید.
استاد گرامی از اموزشهای شما تاکنون چند نکته فرا گرفته ام شما ببینید دزست است.اول طرح یک داستان دوم نوشتن سون ویرایش ودر اخرنامگذاری صورت بگیرد.هرچه شخصیت پردازی بهتر باشدبه روند داستان بیشترکمک می کند واگر راوی داستان سوم شخص باشد احاطه ی اوبرروند داستان بیشتر است.
اموزش اگر پله پله باشد مطمینا به یادگیری بهتر کمک می کند والبته که همه ما این پیام ها را دریافت می کنیم واول تشکر داریم از مدیریت گروه وبعد استاد گرامی که یا حوصله اموزش می دهند
اینکه داستان را از کجا شروع کنیم از چه مکانی و با چه اشخاصی معمولا از مکانی یا با اشخاصی شروع میکنند که جذابیت بیشتری دارند در همان ابتدا خواننده را جذب میکنند
در همان شروع خواننده را به دام بیندازید کاری کنید که خواننده میخکوب داستانتان شود.
دخترک ش کنارسفره ی هفت سین نشسته بودوچشم انتظارپدرش بودتابرای سال تحویل ازراه برسد.
باصدای ایفون باخوشحالی ازجاپریدوبه سمت دردویدامابادیدن چشم گریان همکارپدرش خنده برلبانش خشکید.
سال چقدرغمناک تحویل شد.
این داستانک یکی از همکاران است که در گروه فرستادم میخواهیم این داستانک را مورد نقد قرار بدهیم همکاران اگر نظری دارند خوشحال می شویم بفرمایند
به نظر من میتونستند شخصیت ها رو حذف کنند
مادر و دخترک
نویسنده داستان از لفظ دخترک استفاده کرده یعنی نامی برای شخصیت داستانی انتخاب نکرده .ایده جالبی است هر خواننده ی خودش می تواند نامی برای شخصیت داستانی انتخاب کند
گویی نویسنده با اینکار جهان داستانی اش را گسترش داده و این تعاملی است بین خواننده و نویسنده
باصدای ایفون باخوشحالی ازجاپریدوبه سمت دردویدامابادیدن چشم گریان همکارپدرش خنده برلبانش خشکید.
سال چقدرغمناک تحویل شد.
به اینصورت می شد این داستانک را نوشت یعنی قسمت های اول حذف شود میبینیم باز هم ویژگی داستانک را دارد
دخترک کنارسفره ی هفت سین نشسته بودوچشم انتظارپدرتابرای سال تحویل ازراه برسد.
باصدای ایفون باخوشحالی ازجاپریدوبه سمت دردویدامابادیدن چشم گریان همکارپدرش خنده برلبانش خشکید.
سال چقدرغمناک تحویل شد.
این هم یک تغییر دیگه در داستانک همکارمان
فعل بود دوم حذف شده
نویسنده با حذفیاتش شناخته می شود
البته اینجا به نظرم خلاقیت خواننده گسترش بیشتری پیدا می کند
وقتی داستان می نویسیم سعی کنیم در وهله اول زیاد بنویسیم و بر نگردیم هی داستان نصف نیمه امان را تصحیح کنیم نخست داستان را تمام می کنیم و بعد از اتمام داستان میاییم داستان را ویراستاری میکنیم
یک داستان کامل بهتر است از ده داستان نیمه تمام
یکی از مشکلات نویسنده ها این است که فابیولا نمی نویسند یعنی ور زنی نمیکنند داستانی که مبنویسیم زیاد بنویسیم و در مرحله بعد ویراستاری و حذفیات را انجام می دهیم
انواع زاویه دید در داستان
ما سه زاویه دید در داستان داریم.
1زاویه دید اول شخص
2زاویه دیددوم شخص
3زاویه دید سوم شخص یا دانای کل
زاویه دید سوم شخص هم که به زاویه دید دانای کل محدود
و دانای کل نامحدود
تقسیم می شود.
نخست اینکه زاویه دید را چگونه انتخاب کنیم
خود داستان به ما می گوید از چه زاویه دیدی بنویسیم
زاویه دید اول شخص
نویسنده از زبان خودش داستان را می نویسید زاویه دید اول شخص این مشکلات را دارد
همکاران هر حا سوالی داشتند می توانند بپرسند
زاویه دید اول شخص فضای محدودی را برای نویسنده ایجاد می کند
اگر قهرمان داستان ما کودک باشد بایست به این نکته توجه داشت که کودک نمیتواند دنیای خیلی وسیعی داشته باشد یا گنجینه لغات کودک محدود است
زاویه دید اول شخص معمولا در خاطره نویسی کاربرد زیادی دارد
در زاویه دید اول شخص خواننده داستان ممکن است اینطور بگوید که نویسنده چقدر پر افاده استیا برعکس اگر نویسنده خودش را کوچک جلوه دهد از آن ور بام می افتد یعنی خواننده نویسنده ی را که مهم نیست دوست ندارد داستانش را بخواند
زاویه دید دوم شخص
تو
توی تنها توی که من می نویسیم و نفر دوم وجدان من است من من است
زاویه دید سوم شخص
معموبا بیشتر داستان ها زاویه دید سوم شخص دارند چون دست نویسنده در داستان باز تر است
نویسنده بر جریانات در داستان احاطه دارد
زاویه دید سوم شخص انعطاف پذیر است
معایب زاویه دید سوم شخص
در زاویه دید سوم شخص دخالت نویسنده در داستان آشکار است و بجای اینکه داستان بر زبان شخصیت های داستانی جاری شود گویی یک نفر دارد داستان را تعریف می کند مگر اینکه نویسنده توانا باشد.
استاد امید کرمی
موضوع :شخصیت پردازی در داستان
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
.:
سلام خدا قوت کرمی هستم با تدریس شخصیت پردازی در داستان در خدمتتان همکاران هستم.
شخصیت پردازی در داستان کوتاه چندان مجالی ندارد . در داستان کوتاه همان قدر که دچار تضاد نشویم کافی است .
داستان کوتاه سه یا چهار شخصیت بیشتر ندارد و به ندرت داستا خوبی پیدا می شود که تعداد شخصیت های در آن زیاد باشد چون ما بایست شخصیت هایمان را توضیح بدهیم و اگر شخصیت ها زیاد باشد دیگر داستانمان کوتاه نیست و اگر شخصیت ها را توضیح ندهیم داستانمان کامل نخواهد بود.
یک قهرمان در داستان داریم که شخصیت بارز داستان است و داستان حول محور او می چرخد و دیگر شخصیت ها شخصیت های فرعی هستند.
ممکن است در داستان قهرمان داستان ما بمیرد حالا چالش اینجاست داستان را با چه کسی بخواهیم ادامه دهیم
چه جوری شخصیت هایمان را انتخاب کنیم.
از یک انسان واقعی کمک بگیریم - از انسان های که دور برمان هست میتوان به عنوان شخصیت های داستانی کرد.
استفاده از تخیل- یک شخصیت تخیلی در داستان خلق میکنیم.
از آوردن شخیصت های مشابه در داستان دوری بکنیم.
پرهیز از آوردن شخصیت های مشابه - یک شخص نهایت خوبی یا نهایت بدی باشد.انسان ها مجموعه ی از خوبی و بدی هستند
یکی از ایرادات کتاب الیور تویست این است که الیور تویست همیشه انسان پاکی بوده و نویسنده او را به عنوان کسی که نهایت خوبی است در داستان آورده است
.:
تغییر شخصیت ها
تغییر شخصیت نباید خارج از ظرفیت شخصیت قهرمان باشد -یک ترسو یک شبه شجاع شود البته در دنیای واقعی ممکن است اما این فقط یک اتفاق است.شخصیت یک صفت پایدار است.
شخصیت مجموعه ی از صفات انسانی است که ثبات یافته است.شخصیت حالت دوام یک چیز است.
شخصیت های که نویسنده خلق می کند عر چقدر متناوب باشد کار نویسنده سخت تر است اما داستان جذاب تر است.
شخصیت هر فردی متفاوت با دیگری است و این شاهکار خلقت است اما متاسفانه داستان هایی که ما میخوانیم همه مثل هم هستند.
شخصیت سالم چیست؟
ملاک شخصیت سالم سازماندهی شخصیت و عدم تضادبین آنهاست یک گانگستروقتی گانگستراست که شخصیتش سازمان یافته است.
شخصیت های چالش برانگیز به درد داستان می خورد یک در انجمن شاعران حضور پیدا میکند و در عین حال گیتاریست هم هست.
3طرز داستان پردازی در رمان وجود دارد.
1_شیوه نقالی یا حماسی.در این شیوه نویسنده تمام ماجرا را خود بیان می کند.
شیوه سروانتس در دن کیشوت وفیلدینگ در تام جونز.رایج ترین شیوه است.
2_خاطره نویسی.شخصی که درگیر ماجرا است خود داستان خویش را بیان میکند.
این شیوه محدویت پدید می آورد.در این شیوه نشان بیشتری از حقیقت به چشم
میخورد.
3_شیوه ترسل.کل رمان به صورت نامه هایی باز گفته می شود که میان شخصیت های
خود رمان رد وبدل می شوند.ریچاردسون از آن بهره می برد.احساسات و هیجان هر
لحظه را به همان صورت به خواننده منتقل می کند.این شیوه به غایت ساختگی و
خیالین است.درست است که طبیعی ترین ولی نامحتمل ترین آنها نیز است.خیلی هنر
می خواهدتا نویسنده بتواندقضایا را چنان طبیعی جلوه گر سازدکه خواننده باور کند
که همه نامه ها بطور مرتب و به هر مناسبتی نوشته شده اند و همگی نیز از گزند زمان
در امان مانده اند این شیوه نویسنده را در قالب تنگی قرار میدهدو این ضعف اصلی است.
طول داستان کوتاه گاهی تا 30_40 صفحه می رسد. طول یک داستان کوتاه
به کشور و رسوم و ادبیات آن کشور بستگی دارد.
در آمریکا داستان کوتاه می تواند بالای ده هزار کلمه باشد.
در بریتانیا پنج هزار کلمه در استرالیا سه هزار و پانصد کلمه.
در ایران دو هزار تا پنج هزار کلمه و بلندتر از آن کم پیدا می شود.
که بستگی به خط سیر داستان دارد.
اگر داستانمان در آخر برق آسا و شما را به هیجان بیاورد داستانک است.
اگر تکه جالبی از زندگی یک شخصیت خاصی را نشان دهد داستان کوتاه است.
و اگر سوژه ای با شاخ و برگ های زیاد که می تواند گسترش یابد داستان بلند است.
وضعیت» در یک قصه چطور ساخته می شود یک تعریف ساده اش می شود: هچل» می گوییم طرف» توی هچل»افتاد یعنی دچار دردسر شد یعنی توی یک جاده صاف داشته می رفته، افتاده توی دست انداز، البته وضعیت» همیشه هم محصول دردسر» نیست. گاهی اوقات - شاید در ۵۰ درصد مواقع - محصول تغییر» است که ممکن است برای شخصیت» قصه دردسر ساز نباشد اما به هر حال برای چند نفر دیگر که توی آن قصه دارند نفس می کشند، مطمئناً دردسر است!
در رمان حضور» نوشته یرژی کازیسنکی شخصیت» اصلی رمان، یک آدم بی نام است که حتی سواد خواندن و نوشتن هم ندارد و تا میانسالی، هرچه یاد گرفته از تلویزیون بوده و عشق اش باغبانی یک باغچه کوچک در خانه ای است که از بچگی در آن بزرگ شده، صاحب خانه می میرد و قرار است که خانه را بفروشند و در نتیجه یک بازی کلامی که حاصل اشتباه مخاطبان در فهم کلام این شخصیت است ]موقعی که اشاره می کند که شانس آورده که به عنوان باغبان در این خانه کار می کرده[ یک دفعه همه به این نتیجه می رسند که اسم اش چنس گاردنر» است و این آدم راه می افتد تا ببیند سرنوشت اش، او را به کجا می برد و سر راه مشاور رئیس جمهور امریکا قرار می گیرد و آنقدر شانس می آورد که به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری بعدی، در نظر گرفته می شود. خب! مطمئناً چنین وضعیتی یک دردسر برای آقای چنس گاردنر» نیست اما یک دردسر بزرگ برای مردم یک کشور است!
شبیه این قصه را در حکایات ایرانی هم داریم که حمالی برای رهایی از فقر، ادعای رمالی می کند و پشت سر هم شانس می آورد و البته کلی آدم را دچار دردسر می کند! پس بگذارید به یک نتیجه کلی برسیم. وضعیت، یا محصول دردسر شخصیت اصلی ا ست یا دردسر شخصیت های مکمل قصه ما. در قصه سیندرلا» یا همان ماه پیشانی» ایرانی خودمان، شخصیت اصلی که دختری خوش شانس است عاقبت همسر پسر پادشاه می شود اما نامادری و ناخواهری اش ]در قصه سیندرلا دو تا ناخواهری دارد[ دچار دردسر و بداقبالی می شوند و از زندگی ساقط می شوند. با این حال نباید از یاد ببریم که در ساخت هر وضعیتی، ما اول یک حالت متعادل از عناصر موجود زمانی، مکانی، حال و هوایی و شخصیتی داریم. ممکن است شخصیت ما در این حالت متعادل خل» باشد مثل شخصیت اصلی رمان خشم و هیاهو» اما به هر حال در همان موقعیت خودش به حالت تعادل رسیده و آرامش، بر این نوع زندگی اش حکمفرماست، یا ممکن است در این حالت اولیه متعادل، ما با شخصیتی رو به رو باشیم که دچار فلج نخاعی از گردن به پائین است، در این موارد اصلاً دچار ترس نشوید که از قواعد عدول کرده اید، هر کسی در هر موقعیت دشواری -حتی اگر خیلی هم دشوار باشد- بعد از مدتی - یک سال، ۲ سال، ۱۰ سال و .- به نقطه ای می رسد که به آن نوع زندگی عادت می کند و خواسته هایش را با داده های محیط هماهنگ می کند. یادتان باشد که ساخت حالت متعادل یا همان آرامش پیش از توفان» معروف، برای ارائه وضعیت» مورد نظرتان حیاتی است.
مسئله دیگری که حتماً باید مدنظرتان باشد تلاطم» در وضعیت» است، با این که خود وضعیت»، توفان در یک دریای آرام است اما یک توفان هم افت و خیز دارد. بیم و امید» دارد. گاهی وقت ها موج ها دو متر می شوند، گاهی هم فقط بارش شدید باران است و البته در این میان، موج ها و باران، لحظاتی آرامش نسبی پیدا می کنند. ترکیب بیم و امید» تعریف روشن تری از این مفهوم» به دست می دهد یعنی در روایت، هم ترس از غرق شدن وجود دارد هم امید به نجات. بهترین پایان برای هر قصه آن است که بیم یا امید، درش بسته نشود و در ذهن خواننده زنده» بماند. در قصه کوتاه پروانه و تانک» ارنست همینگوی، صاحب یک کافه است و حکایت یک مرگ را در اسپانیای زمان جنگ داخلی برای راوی - همینگوی- تعریف می کند. شب است و وضعیت جنگی، اعصاب ها را به هم ریخته و یک دفعه یک بابایی وارد کافه می شود و با آب پاش مخصوص سلمانی ها شروع می کند به آب پاشیدن روی این همه آدم عصبانی، مسلح و بی حوصله. یک بار حالش را می گیرند و پرتش می کنند بیرون اما از رو نمی رود. آدم پرتی هم نیست خودش جنگجویی است که در کوه ها علیه فاشیست ها جنگیده و کسی هم نمی داند چرا یک دفعه توی آن شب گرم و فضای متشنج به سرش زده که روی دیگران آب بپاشد. کتک می خورد، باز هم از رو نمی رود. تا اینجای حکایت حتی خواننده هم علیه مرد دچار موضع گیری منفی است، بعد چند نفر که دیگر به مرز جنون رسیده اند، مرد را بیرون می برند و توی خیابان، چند تیر حرامش می کنند. شهر در هرج و مرج کامل است و در چنین وضعیتی، این چیزها عادی است. صاحب کافه اما یک دفعه روایت اش را قطع می کند و از همینگوی می پرسد که نظرش درباره این ماجرا چیست و همینگوی هم جواب می دهد که توی این وضعیت، طرف» نباید مسخره بازی درمی آورد. بعد صاحب کافه تعریف می کند که اصل قضیه چی بوده. طرف» که ماه ها توی کوه ها جنگیده بوده آب پاش را از ادکلن پر کرده و برای این که مردم را خوشحال کند، رویشان ادکلن می پاشیده. خب، فاجعه! حتی ما که خواننده قصه ایم خودمان را در قتل مرد شریک احساس می کنیم و از خودمان بدمان می آید. در پایان، صاحب کافه به همینگوی می گوید اگر خواست این قصه را بنویسد اسم اش را بگذارد پروانه و تانک» چون مرد، شبیه یک پروانه بود که زیر چرخ های تانک له شد. می گوید خب اگر جنگ نبود این اتفاق نمی افتاد. این، یعنی ادامه آن بیم» در ذهن خواننده.
البته امید»ها، زیاد در قصه نویسی قرن بیستم نقشی نداشتند لااقل در پایان قصه مؤثر نبودند مگر در معدودی مثلاً همان رمان حضور» یا اینجه ممد» یاشار کمال که در جلدهای بعدی این رمان، همان امید» ساده و بدوی و بشدت انسانی هم بدل به بیم» می شود و کمال» نشان می دهد که مبارزه فردی اینجه ممد» علیه خان روستایش هیچ فایده ای نداشته و جایش یک خان دیگر آمده که به مراتب بدتر از قبلی است.
کات! برگردیم به بحث وضعیت»، پس وضعیت باید تلاطم» داشته باشد. خب! یک سؤال مهم: آیا خشونت یا یک اتفاق بزرگ یا واقعه ای باورنکردنی» جزو مومات ساخت وضعیت»اند جواب: اصلاً!» برای همین هم تأکید کردم که آرامش پیش از توفان» مهم است.
شما می توانید یک آرامش پیش از توفان» خیلی معمولی در دل یک زندگی خیلی معمولی و ساده داشته باشید مثل زندگی روزمره ماهیگیری که هر روز به دریا می رود و چون دیگر خیلی پیر شده، قادر نیست ماهی بگیرد و اتفاق بزرگ زندگی اش به قلاب انداختن یک ماهی بزرگ است. این همان قصه ای است که شما با نام پیرمرد و دریا» می شناسید یا می تواند آرامش پیش از توفان»، سفارش دادن یک کیک تولد برای یک بچه باشد و بعد بچه برود زیر ماشین اما صاحب قنادی هی زنگ بزند خانه والدین که بیایید کیک را ببرید و بقیه پول را بدهید.
این همان روایتی ا ست که ریموند کارور در یکی از درخشان ترین قصه های کوتاهش آن را تعریف کرده ]نه یک بار! که دو بار و در دو نسخه متفاوت از هم و البته هر دو خواندنی[ پس وضعیت» یک اصل» است. یادتان باشد شما می توانید از اسب» روایت بیفتید و دوباره سوار شوید اما اگر از اصل» افتادید، سوار شدن تقریباً غیرممکن است!
نویسنده : یزدان سلحشور
منبع :
یک نثر خوب مثل یک بنای زیبا و مستحکم است که در آن هیچ چیز نابجا و زایدی وجود ندارد. همه چیز به جای خود و به اندازه است به همین علت است که می گویند در یک نثر هنری اصیل هیچ چیز اتفاقی و تصادفی نیست.
2 - تازگی و زنده بودن:
یک نویسنده باید از تعبیرات و تشبیهاتی استفاده کند که زنده و معاصر با زبان قصه باشد نه تعبیراتی که در گذشته استفاده می شده و امروزه به کار نمی رود. مانند روی زیبا که در هزار سال پیش به ماه آسمان تشبیه می شده و حال بر اثر استعمال مکرر تازگی خود را از دست داده و از آن روح، انرژی و بار عاطفی خالی شده است. پس در یک نثر داستانی اصیل و خوب باید از تشبیهات بکر و دست اول استفاده کرد.
3- بی پیرایگی:
از ویژگیهای مثبت یک نثر داستانی خوب این است که خواننده در عین دریافت آن مواردی که منظور نظر نویسنده است، وجود چیزی به نام نثر جدای از داستان را احساس نکند. باید همانند هوایی که تمام اطراف ما را احاطه کرده و زندگی ما در لحظه لحظه اش به آن وابسته است، نثر داستان هم باشد و نباشد؛ تاثیر بگذارد ولی دیده نشود و تنها زمانی به وجود آن پی ببریم که اختلالی در جریان طبیعی آن به وجود بیاید. نباید با تکلف و پیچیدگی نوشت بلکه ساده و روان ولی در عین حال زیبا نوشت.
4 - ایجاز:
ایجاز همان کم گفتن و گزیده گفتن است. یعنی نویسنده آنقدر بر زبان مسلط باشد که با کمترین کلمات بیشترین مقصود ممکن را برساند و نوشته اش چیزی اضافه نداشته باشد. نگاه کنید که سعدی با تعداد کمی کلمه چقدر مطلب بیان کرده است حال آنکه اگر بخواهید همین چند سطر را معنی کنید مجبورید تعداد کلماتی به مراتب بیشتر از این مصرف کنید : -- منت خدای عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت.»
5 - یکدستی نثر :
هماهنگی یا یکدست بودن نثر نیز از امتیازات یک قصه خوب است. منظور از یکدستی این نیست که نوشته از آغاز تا پایان یک آهنگ ثابت و یکنواخت داشته باشد. به عکس یک قصه هنری قصه ای است که آهنگ نثرش با آهنگ حرکت داستان و ماجراهای آن همخوانی داشته باشد. به عبارت دیگر ارتباط نثر با صحنه ها و حوادث مختلف داستان درست مثل ارتباط موسیقی با آواز در یک سرود است. در داستان گاه اوضاع آرام است و زمانی ماجراهای تند و هیجان انگیز اتفاق می افتد. صحنه ای خشونت آمیز است و صحنه ای دیگر حالتی عاطفی و تاثر انگیز دارد. نثر قصه اگر بخواهد یکنواخت باشد نثر فنی موفقی نخواهد بود ولی باید نثری یکدست و روان داشته باشد.
6 - تناسب نثر با موضوع قصه:
هر قصه ای نثر مخصوص به خود را می طلبد. مثلا یک قصه تاریخی مربوط به هزار سال پیش نثر ی را می طلبد که مناسب قصه امروزی نیست. همچنان که در نوشتن یک قصه احساسی و عاطفی باید طوری نوشت و در یک قصه خشن جنایی – پلیسی یک طور دیگر یا در یک داستان فکاهی و طنز آمیز باید نثری مخصوص را به کار برد.
در داستانهای تخیلی به دلیل بی زمان و مکان بودن هر چه نثر غریبتر و غیر آشناتر باشد بهتر است و داستان جالبتر می شود.
7 - غنا:
هر زبانی به طور معمول دارای دهها هزار کلمه مختلف است و در آن، برای بیان یک موضوع گاه چندین کلمه متفاوت وجود دارد. نویسنده ای که حافظه اش گنجینه ای غنی از لغات دارد، نثری می آفریند که از تکرارهای زیان آور و فقر لغت بری است. حال آنکه نویسندگان بی مایه، تعداد معدودی لغت بیشتر ندارند که از زیادی استعمال در نوشته توی ذوق می زند.
از سوی دیگر فرهنگ عامیانه و ادبیات هر کشوری لبریز از تکیه کلامها، ضرب المثلها، کنایه ها و تشبیهات است که به آن زیبایی و غنا می بخشد. نویسنده باید بر این فرهنگ و ادبیات مسلط باشد تا بتواند نثر خود را از خشکی و بی روحی و یکنواختی نجات دهد و به آن غنا ببخشد.
منبع:
http://behnamcpu.persianblog.ir/post/41/
الف- داستان فلسفی چگونه داستانی است؟
این نخستین و مهمترین پرسش است؛ که آیا داستان فلسفی، داستانی است که حول یک یا چند پرسش مهم فلسفی میچرخد؟ یا سرشار از واژههای قلمبه سلمبه است؟ داستانی که فلاسفه آنها را مینویسند؟ و یا داستانیهایی که فقط فلاسفه از آن سر درمیآورند؟
موضوع آن چیست؟ داستانهایی که موضوع آنها معنای زندگی و مرگ و ناامیدی است؟ داستانی است که به درد ما هم میخورد یا فقط به کار روشنفکرها میآید؟ داستان فلسفی را کجا میتوان پیدا کرد؟ در رمانهای جدید برای مخاطب عام یا لابلای کتابهای قطور و قدیمی؟
یک پاسخ ساده به این پرسشها برگرفته از تعاریف داستان و فلسفه است:
داستان» که تقریباً مفهوم روشنی دارد، روایتی از یک فضای مشابه یا متفاوت با زندگی ماست که توسط یک نویسنده نوشته میشود، همواره یک خط داستانی (پیرنگ) را دنبال میکند، معنادار است و شامل شخصیتهایی است که با هم یا خودشان در حال گفتگو هستند.
فلسفه» هم در لغت یعنی دوست داشتن دانایی و اصطلاحی که تا حدی بر مفهوم آن اطلاق میشود، پرسش از سوالات بنیادین هستی و تفکر درباره آنهاست.
پس داستان فلسفی» هم روایتی است که به طرح این سوالات در زندگی ما میپردازد و هم مخاطب را در نقد، پردازش، تحلیل و حتی چالشهای فکری با خود همراه میکند. مخاطبانِ آن میتوانند کودکان باشند یا بزرگسالان.
از مشهورترین داستانهای فلسفی دنیا میتوان به شازده کوچولو» نوشته سنت اگزوپری اشاره کرد، که بسیاری از ما انیمیشن ساخته شده بر اساس آن با عنوان مسافر کوچولو» را به یاد داریم و سوالاتی که شازده/مسافر کوچولو در مواجهه با دنیای پیرامونش میپرسید.
ب- برای نوشتن داستان فلسفی بهتر است از کجا شروع کنیم؟
از زندگی خودمان، از دنیای پیرامونمان و اساسی ترین سوالاتی که ذهنمان را درگیر خود کردهاند. مثلاً من کی هستم؟ دیگری یعنی چه؟ دوستی چیست؟ حق یعنی چه؟ و . اما قبل از شروع نوشتن بد نیست افسانهها و اسطورههای کشور خودمان و سایر اقوام را بشناسیم. اسطورهها مهمترین مولفههای داستانهای خیالیاند. پرداخت آنها همواره برای پاسخگویی به یک سوال بوده و در واقع اسطورهها پاسخی هستند در برابر سوالات قدیمی.
مثلاً در جهانبینیِ ایرانِ کهن، نبرد بین خیر و شر، سیاهی و نور منجر به پیدایش هستی شده و الههها و خدا و شیطان و زمین و اولین انسان را به وجود آورده، البرز مرکز عالم است، اما حرکت در دنیا وجود دارد، عامل حرکت و پویایی چیست؟ نمادها و اسطورهها یکی پس از دیگری زاده شدند.
برای شناخت سوالهای کهن درباره مفاهیم بنیادی» بهتر است کتابها و داستانهای فلسفی با توجه به اسطورههای اقوام را مطالعه کنیم.
داستانهای فکری برای فکر کردن» نوشته رابرت فیشر، افسانهها» نوشته میشل پیکمال، دنیای سوفی» نوشته یوستین گوردر و کتاب کوچک فلسفه» گرگوری برگمن نمونههای بسیار خوب و سادهای برای آغاز راه هستند که به داستانها و اسطورههای مهم دنیا با این زاویه دید که چه سوال و مسالهای منجر به پیدایش آنها شده، میپردازند و در عین حال خط داستانی روایتها هم جذاب و دارای بار ادبی هستند.
ج- برای کدام مخاطب و کدام گروه سنی؟
بعد از آشنایی با اهمیت طرح سوال بنیادی در دل یک داستان، باید بدانیم که داستانمان را برای چه گروه سنی خواهیم نوشت. اگر کودکان و دانش آموزان گروه هدف باشند، شناخت فضای فکری و ادبیات رایج بین آنها و دغدغههای اساسیشان از اوجب واجبات است، در این خصوص مطالعه همه کتابهای ماتیو لیپمن، آن مارگرت شارپ، برژیت لبه، میشل پوش و اسکار برنی فیه میتواند درک دقیقتری از مفهوم کودکی و مبانی فلسفی و روانشناسی کودک امروز را برای نویسنده شفاف و دقیق کند.
مهمترین ویژگی این کتب به همراه داشتن راهنمای دقیق برای درک معانی فلسفی مد نظر در داستان هاست، به گونهای که بعد از مطالعه داستان مراحل پرورانده شدن و تشریح یک مفهوم و سوال فلسفی را هم میخوانیم و این نویسندگان تمرینهای ذهنی هم برای چالشها و مفاهمههای فلسفی به خواننده پیشنهاد نمودهاند. اگر مخاطب شما گروه سنی بزرگسال است رمانهای تولستوی، بکت، هاکسلی، سارتر، کافکا، درا و پروست میتواند راهها و زاویههای دید مختلف برای پرداختن به پرسشهای بنیادین را پیش روی شما قرار دهند.
د- آیا برای نوشتن داستانهای فلسفی نیازمند ابزارهایی هستیم؟
بله دایره واژگان و مفاهیم خود را گسترش دهیم، شعر بخوانیم، ضربالمثلهای اقوام مختلف با وجه تسمیه و کاربردشان را بشناسیم، روایتهای فولکلوریک را ثبت کنیم، معماهای عرفی و سنتی و علمی را بخوانیم، خاطرهنویسی و سفرنامهنویسی را در کنار مطالعه سفرنامههای افراد دیگر فراموش نکنیم، اما قبل از همه اینها چشمها و گوشهایمان را خوب تقویت کنیم تا جزییات را خوب ببینند و خوب بشنوند و قادر باشند هر چیز کوچکی را در دل یک وضعیت کلان و یک امر کلی درک کنند.
باید نگاهمان را چنان تقویت کنیم که بتوانیم خود را به جای دیگران گذاشته و از ابعاد مختلف یک قضیه را ببینم و طرح سوال نموده و خودمان را به چالش بکشیم. کتابهای ارتباط بین اندیشه و زبان» و ذهن و جامعه» نوشتهی لئو ویگوتسکی، آموزش تفکر انتقادی» چت مایرز، زبان و شناخت» الکساندر رویانویچ، درباره دیالوگ» دیوید بوهم و. نمونههایی از منابع ترجمه شده مناسب برای تقویت ابزارهای ذهن فلسفی و مهارتهای آن هستند.
ه- آیا داستان فلسفی نیاز به نتیجهگیری دارد؟
داستان فلسفی برخلاف سایر روایتهای ادبی رسالتی بر دوش دارد و آن تحریک ذهن و ایجاد سوال است. نویسنده نباید در مقام پاسخگویی به سوالات برآید، البته میتواند در قالب قصهها به فراخور داستانش پاسخهای مختلف به سوال اصلی را از طریق قهرمانهای قصه بررسی کند اما ومی ندارد تا داستان را با یک پایان مشخص و واضح بهمثابه یک پاسخ شفاف تمام کند. باز بودن انتهای داستانهای فلسفی در همه گروههای سنی یک ویژگی تقریبا مشترک بین آنهاست.
نویسنده به خواننده خود اعتماد نموده و بقیه راه را به او میسپارد و گویی از خواننده میخواهد که این قصه را جزئی از زندگی و وجود خود کرده و به آن بیندیشد، داستان دیگر داستان او شده و حالا او باید ادامه داده و قصه خودش را از مواجهه با این داستان در دل آن طرح کند. پس مهمترین وجه داستان فلسفی در کنار سرگرم کننده بودنش، قلقلک دادن فکر برای طرح سوالات جدید و شناخت پاسخهای گوناگون است.
در پایان باید خاطرنشان کنیم که داستان فلسفی میتواند گستره معناپردازیهای ذهن را با پرسشهای اساسی توسعه دهد و تحلیلگری را تقویت کند. نویسنده با خلق فضاهای مختلف میتواند خواننده را بر سر سفرهای از حیرت و معنا» بنشاند، لذت خوردن و نوشیدنی ناب که تا سالها زیر زبان خواننده باقی خواهد ماند.
منبع
http://www.mehrnews.com/news/2854802
حُسن این شیوه: شروعی پُراحساس که از همان ابتدا خواننده را درگیر داستان میکند.
ضعف این شیوه: اگر کشمکش انتخابشده مسئلهی خواننده نباشد، داستان بهترین بختش برای خوانده شدن را از دست میدهد.
نمونهای از کاربرد این شیوه را در آغاز داستان زندگی سگی»، نوشتهی احمد دهقان، میتوان دید:
لحظهای جلوی درِ بزرگِ ورودی میایستم تا حالم جا بیاید و بعد بروم تو. حتی لحظهای میمانم بروم یا نروم و اصلاً ارزشش را دارد یا نه که به خودم مهلت نمیدهم. اگر بمانم، دودل میشوم و شاید هم اصلاً نروم و همهی آنچه در ذهن ساخته بودم، دود شود و برود هوا. میروم تو راهروی دراز که پُر از همهمهی آدمهایی است که مثل ستون مورچهها میروند و میآیند و خیلیهاشان دست ندارند یا پا. و بعضی که همان اولِ کار نگاه سرگردانشان را در این راهروهای بیانتها دور میگردانند، میفهمم که یک چشمشان مصنوعی است که مردمک چشم کورشان ثابت است.»
2. داستان را با یک معما، وضعیتی پُررمز و راز یا در هالهای از ابهام شروع کنید. وضعیت پُررمز و راز و معماگونه وضعیتی خارق عادت و حتی عجیبوغریب است که با هنجارها یا توقعات خواننده تعارض دارد. وقتی در اولین پاراگراف داستان شخصیت اصلی را در چنین موقعیتی قرار بدهیم، خواننده کنجکاو میشود که چندوچون این وضعیت یا علت پیدایش آن را بفهمد. با این کار، خواننده همچنین به حل این معما یا رفع ابهام از وضعیت علاقهمند میشود و لذا داستان را با علاقه دنبال میکند.
حُسن این شیوه: مشارکت یا کنشگریِ خواننده در کشف جهان داستانی.
ضعف این شیوه: بقیهی داستان باید رابطهی دو بازیکن تنیس را بین نویسنده و خواننده برقرار کند، رابطهای که توپ (متن) بین آنها دائماً ردوبدل میشود، والّا داستان در جلب توجه خواننده ناکام خواهد ماند.
نمونهای از کاربرد این شیوه را در آغاز داستان این سوی تَلهای شن»، نوشتهی جمال میرصادقی، میتوان دید:
یک روز صبح، وقتی آقای عارفی از خانه بیرون آمد که به اداره برود، آن اتفاق عجیب برایش رخ داد. آقای عارفی در خانهی نوسازی که در شمال شهر به تازگی ساخته بودند با زن و فرزندانش زندگی میکرد. مردی چهلـچهلوپنجساله، کوتاهقد، با شانههای افتاده و شکم تورفته و اندامی لاغر و تَرکهای بود. دستهاش موقع راه رفتن، بیحرکت در دو طرف میآویخت. آقای عارفی کمی به جلو خم میشد و با قدمهای تند و سریع جلو میرفت. سایهاش همیشه خمیدگیِ بدن او را نشان میداد و آقای عارفی آدم قوزی و پَتوپَهنی را میدید که جلو یا در کنار او راه میرود.»
نحوهی آغاز شدن داستان اعدام»، نوشتهی حسن تهرانی، نمونهی خوب دیگری از کاربرد همین شیوه را به نمایش میگذارد:
یک روز صبح مرا اعدام کردند ــ بهار بود یا زمستان، نمیدانم. به هر حال، یک وقتی مرا اعدام کردند. گناهم رفاقت با تمساحی استثنایی بود؛ تمساحی آفریقایی که گریه نمیکرد. فرمانده سعی کرد اخم کند، ولی باور کنید آدم خوشرویی بود. طوری فریاد کشید: ”آتش . که من به دلم نگرفتم. مثل اینکه گفته باشد: ”سلام یا هندوانه .».
3. داستان را نه با کنشگریِ شخصیتها، بلکه با توصیف راوی از یک مکان شروع کنید. با این کار میتوان از ابتدا مشخص کرد که این داستان، بازگویی وقایع نیست، بلکه جنبهی تأملآمیز دارد. این قبیل داستانها نیاز به راوی تیزبینی دارند که همهچیز و همهکس را با نگاهی دقیق و کاونده میبیند و توصیف میکند. باید توجه کنید که اگر این شیوه را برای آغاز داستان برمیگزینید، مکانی که راوی توصیف میکند وماً باید جنبهای نمادین (سمبلیک) یا بازنماییکننده داشته باشد. به عبارت دیگر، آن مکان باید چیزی بیش از یک موجودیت فیزیکی باشد و در واقع خصلتها یا اعتقادات و الگوهای رفتار شخصیت اصلی داستان را به طور غیرمستقیم به خواننده بشناساند.
حُسن این شیوه: برجسته کردن کارکرد مکان در شکلگیریِ معنای داستان (القای درونمایه).
ضعف این شیوه: ضرباهنگ داستان کند میشود و شاید خوانندگان علاقهمند به داستانهای پُرواقعه را از دست بدهد.
نمونهای از کاربرد این شیوه را در آغاز داستان پاییز بود»، نوشتهی محمدرحیم اخوت، میتوان دید:
پاییز بود. بعدازظهر. حدود ساعت سه، سهونیمِ بعدازظهرِ یک روز آفتابیِ پاییز. یادم نیست چندشنبه بود؛ اما یادم است که تکوتنها، در اتاقهای تودرتوی سمت جنوبیِ حیاط که هیچوقت رنگ آفتاب نمیدید، پشت میز کارم نشسته بودم که صدای زنگ تلفن برخاست. اتاقها از آن اتاقهای تاق و چشمهای قدیمی بود که آن را مرمت کرده و رنگ زده بودند؛ اما به جز من، هیچکس در آن کار نمیکرد. سه تا اتاق بود که به هم راه داشت و مجموعاً مثل سالن درازی بود که آن را با دیواری نصفهنیمه و تاقچههایی که به هر دو طرف باز بود، سه قسمت کرده باشند. در قسمتهای دیگر هم میز کار گذاشته بودند؛ اما کسی آنجا نبود. من بودم و این فضای تودرتوی دراز که با آن دیوارهای تازهرنگشده به رنگ سفید و آبیِ مات، و آن سکوت سرد و نمناک، بیشتر شبیه یک سرداب یا عبادتگاه بود تا دفتر کارِ یک شرکت مهندسیِ معماری و شهرسازی.»
4. داستان را با ژرفاندیشیهای یک راوی اولشخصِ منزوی و خودبرتربین آغاز کنید. این نوع آغاز برای داستانهای مدرن، بویژه از نوع غنایی و شاعرانه، بسیار مناسب است، زیرا عنصر لحن» را در داستان برجسته میکند. راویِ چنین داستانی باید در پاراگراف اول از افکار و احساسات درونیِ خودش با خواننده صحبت کند و چنان لحن شخصیِ پُررنگی به روایت بدهد که خواننده دریابد او فردی درونگرا و مردمگریز است و سپهر ارزشهای شخص خودش را از اعتقادات و سنتهای اجتماعی برتر میداند. با شروع داستان به این شیوه از ابتدا معلوم میکنید که عنصر پیرنگ در داستانتان کمترین اهمیت را دارد و بیش از واقعه، قرار است بر شخصیت تمرکز کنید. این قبیل داستانها معمولاً رنگوبویی به غایت روانکاوانه دارند.
حُسن این شیوه: ایجاد همدلی بین خواننده و راوی/شخصیت اصلی. داستانهایی که به شیوهی تکگویی روایت میشوند، بهتر است به این شیوه آغاز شوند.
ضعف این شیوه: ممکن است احساسات راوی/شخصیت اصلی برای خواننده موجّه جلوه نکند.
نمونهای از کاربرد این شیوه را در آغاز داستان یک تا صدویک»، نوشتهی علی قانع، میتوان دید:
سفیدِ سفید، چه مهِ غلیظی، همیشه هوای مهآلود را دوست داشتهام. هیچچیز آنطور که هست دیده نمیشود، نه زشتی و نه زیبایی. مانند رودخانهای که با شتاب میرود، مثل روال زندگی که ثانیهای جلوتر را نمیتوان دید. هرچه هست و نیست پشت مهْ بیرنگ میشود، دلم میخواست برای همیشه در مه میماندم. کاش میشد خودم را به بادبادکی وصله میزدم و تا دلِ این تودهی سفید بالا میرفتم.»
5. داستان را با کنشگریِ یک راوی دومشخص آغاز کنید. داستانهایی که از زاویهی دید دومشخص روایت میشوند، معمولاً بیشتر معطوف به کنشاند و پیرنگی قوی دارند. استفاده از ضمیر دومشخص، چه به صورت منفصل (تو وارد اتاق میشوی»)، چه به صورت محذوف (رومه را میخوانی») و چه به صورت متصل (کیفت را برمیداری و میروی») حسی از بلاواسطگی و بودن در صحنه القا میکند. به این ترتیب خواننده کاملاً وارد داستان میشود و خود را در موقعیت توصیفشده در آن میبیند. پاراگراف اول چنین داستانی باید شرح اَعمال و کارهای راوی باشد.
حُسن این شیوه: قرار دادن خواننده در جایگاه سوژهی کنشگر.
ضعف این شیوه: همهی فعلها مضارع هستند و حس داستانِ رخدادهای که روایت میشود» را تضعیف میکند.
نمونهای از کاربرد این شیوه را در آغاز داستان 48 ساعت هوای عاشقی .»، نوشتهی علی قانع، میتوان دید:
میروی. سوار میشوی و قطار مسافربریِ تالیس ایستگاه کلن را به مقصد پاریس ترک میکند. کاپیتان پشت بلندگو به زبانهای آلمانی و فرانسه و انگلیسی خوشآمد میگوید، مسیر را توضیح میدهد و سفر خوبی برای همه آرزو میکند … در همان دقایق ابتدایی واگن از دود پُر میشود. موقع خریدن بلیت قسمت سیگاریها را انتخاب کردهای … دو دختر جوان با سر و صدای زیاد وارد میشوند. میخندند و بلند حرف میزنند. واژهها آشناست، چهرهها آشناست … .»
هیچیک از شیوههای آغاز کردن داستان بر سایر شیوهها برتری یا اولویت خاصی ندارد. هر یک از پنج شیوهای که توضیح دادم، به جای خود و در صورتی که نویسنده پیشاپیش دربارهی درونمایهی داستان به اندازهی کافی فکر کرده باشد و طرح معیّنی را در ذهن پرورانده باشد، میتواند راه مناسبی برای جلب توجه و علاقهی خواننده باشد و او را چنان مجذوب دنیای داستان کند که آن را تا به انتها بخواند و تا مدتها به شخصیتها و رویدادهای آن بیندیشد، و این البته منظور و مقصودی است که هر داستاننویسی میخواهد محققش کند.
نویسنده : حسین پاینده
در ادبیات چیزی سخت تر از تعریف ساده داستان کوتاه نیست.
داستان کوتاه.قصه،طرح،رمانچه یارمان فشرده ،اپیزود نیست.
قصه.روایت ساده وبدون طرح وپیچیدگی و غافلگیری و اوج و فرود مشخص است
سرگرم کننده یکی از خصوصیات قصه است همراه با رنگ آمیزی خیال و آرمان.
طرح.ممکن است بیان یا وصف زنده و مختصرحالت شخصی باشدکه در وضع هیجان انگیزی قرار دارد.
رمانچه.رمانچه باید چشم انداز وسیعی از زندگی را پیش روی خواننده بنهد.
واقعه ضمنی یا اپیزود.اپیزود داستانی در ضمن داستان دیگر است که هدف از آوردن آن تنوع
به داستان اصلی است.واقعه جالبی که برداستان افزوده می شود اپیزود را می توان از متن اصلی
جدا کرد و قصه ای کوتاه از آن ساخت اما این قصه چون طرح و اوج ندارد داستان کوتاه نخواهد شد.
مهترین ویژگی داستان های مینی مال.داستانک.
1.ایجاز در حد هفت یا هشت خط
2.دارای پیام باشد.
3.دارای حس غافلگیری در پایان داستانک
باید توجه داشت قواعد داستان نویسی برای این درست
شده اند که ما این قواعد را زیر پا بگزاریم منتها آگاهانه .
هرداستان کوتاه به دو عنصر اساسی یعنی شخصیت و روایت نیاز دارداگر داستانی یکی از این دو عنصر را نداشته باشد
داستان موفقی نخواهد بود.
شخصیت می تواند انسان باشد یا یک تکه سنگ. مهم این است که به شخصیت داستان فردیت و توان بخشید بدون شخصیت
ماجرا نداریم و داستان اتفاق نمی افتد.بیشتر داستان های ناموفق در شخصیت پردازی لنگ می زنند یکی از عناصری که بسیار به شخصیت کمک می کند
زبانی است که داستان نویس با آن صحبت می کند.
در واقع عنصراصلی شخصیت پردازی زبان شخصیت است .شخصیت داستان هم می تواند به شکل اول شخص یا هم می تواند به صورت سوم شخص
روایت شود.
در مجموع زبان راوی به نوعی نشات گرفته از درون شخصیت داستان است رفتاری که راوی با عناصردیگر داستان دارد به نوعی از طریق زبان و نسبت
آن با طرف ماجراشخصیت پردازی می شود.
داستان بی شخصیت در خلا اتفاق می افتد.برای اینکه بتوانیم وارد جزییات شویم باید عوامل انسانی را به شخصیت نسبت دهیم.
یکی از اشتباهات بعضی از داستان نویسان این است که شخصیت را از دل واقعیت مستند مستقیم بیرون می آوردند و در دل داستان می گذارند.
برای اینکه شخصیت داستانی درست از آب در بیاییدباید با توجه به تخیل برای شخصیت مان داستان بیافرینیم.
حتی اگر شخصیت ما از دل واقعیت باشد.زبانی که داستان با آن روایت می شود زبان شخصیت استو این موضوع خیلی به ریتم
و فضای داستان کمک می کند هم چنین نوع جمله بندی ما کمک می کند تا خواننده در فضای داستان قرار گیرد.
کلاس های <<نویسندگی خلاق>> در دوره تابستان ۱۳۹۹ در انجمن نویسندگان شهرستان شوش دانیال ع برگزار می گردد.
عنوان داستان :عیادت
نکته های_نویسندگی
" شب که از نیمه گذشت "
باسمه تعالی
سوفی کینسلا نویسنده کتابهای پرفروشی است مثل مجموعه ای با عنوان "معتاد به خرید"، "می توانی رازی را نگه داری؟"، "شب عروسی" و "الهه ای که خانه دار نیست".
کتابهای او به بیش از چهل زبان مختلف ترجمه شده و بر اساس یکی از کتابهایش به نام "اعتراف یک معتاد به خرید" یک فیلم سینمایی ساخته شده است.
سوفی کینسلا برای کسانی که می خواهند نویسنده آثار پرفروش شوند، ده توصیه دارد.
همیشه و هر کجا که می روید یک دفتر یادداشت همراه خود ببرید و هر چیزی را که به ذهنتان می رسد بنویسید، حتی اگر در آن لحظه نکته نامربوطی به نظر بیاید. از نکات پراکنده و گذرایی که به ذهن می رسد و یا مطالبی که ممکن است در مکالمات دیگران بشنویم می توان استفاده های فراوانی کرد.
عادت کنید که به عنوان یک نویسنده به زندگی نگاه کنید و همه چیز را بنویسید. فعلا نگران این نباشید که نتیجه همه اینها چه خواهد شد، به عنوان یک عادت یا سرگرمی بنویسید. چون وقتی که یک فکر بزرگی به ذهنتان برسد و بخواهید کتابی بنویسید به نوشتن عادت کرده اید و در عین حال مواد خام زیادی خواهید داشت که می توانید از آن استفاده کنید.
شروع کنید به نگاه کردن به دنیا با این نگاه و سئوال که اگر می شد چه می شد. سرنخ ها و ایده های محتمل برای نوشتن یک داستان را جمع آوری کنید.
خودتان را به نوشتن عادت دهید، می توانید یک موضوع یا یک مفهوم کوچک را انتخاب کرده و با نوشتن آن را به چیز دیگری تبدیل کنید. سعی کنید از این تمرین های نگارشی لذت ببرید و در ضمن ببینید چه ظرفیت هایی می توانند داشته باشند.
ممکن است خیلی ناچیز و بی اهمیت به نظر برسد ولی اگر احساس می کنید که حتی یک ذره قابلیت تبدیل شدن به یک داستان را دارد ذهن خود را به روی حالت های محتمل برای پرورش داستان بازنگه دارید و بعد خواهید دید که مرتب ایده های جدیدی به ذهنتان خواهد رسید.
اگر می خواهید نویسنده شوید مطالعه واقعا حیاتی است. من از دوران کودکی خوره کتاب و مطالعه بوده ام. من از آن بچه هایی بودم که سر میز صبحانه به جای حرف زدن با دیگران نوشته های روی جعبه بیسکوئیت و یا پاکت شیر را بارها و بارها می خواندم.
خیلی ها فکر می کنند که برای رضایت دیگران باید بنویسند، برای جلب توجه خواننده ها و یا منتقدان و افکار عمومی. غریزه من همیشه به من گفته که نمی توان تمایل و نظر دیگران را حدس زد.
کاری که می توانید بکنید این است که خودتان را جای یک خواننده بگذارید و ببینید که خود شما دوست دارید چه چیزی بخوانید. یکی از راههای تجسم کردن این حالت این است که به یک کتابفروشی بروید و تصور کنید که چه کتابی را دوست دارید از قفسه ها بردارید.
به احتمال زیاد اگر خود شما بخواهید یک کتابی را از قفسه های کتابفروشی بردارید سایرین هم دوست دارند آن را بخوانند. بنابراین همیشه از خودتان شروع کنید و چیزی بنویسید که خود شما را خوشحال و راضی می کند.
من موقع نوشتن یک کتاب جدید خیلی پنهان کار هستم. به نظر من نویسنده ها افراد آسیب پذیر و شکننده ای هستند و مثل پروانه ها به راحتی مچاله می شوند.
اگر شما مثل من فرد حساسی هستید، یک اظهار تردید و یا یک اظهار نظر منفی و تصادفی از سوی دیگران ممکن است اعتماد به نفس شما در مورد نوشتن داستان را خرد کند.
به نظر من بهتر است همه این تمرین ها و نوشتن ها را به شکل خصوصی انجام دهید چون در آن حالت با آزادی کامل و بدون نگرانی از قضاوت دیگران و اینکه نتیجه کارتان چه خواهد شد، می توانید هر کاری که می خواهید بکنید.
به محض اینکه شما داستان خود را علنی کرده و آن را در معرض قضاوت و اظهار نظر دیگران بگذارید به مانعی بر سر راه خلاقیت شما بدل خواهد شد.
تنها کسی که من نوشته هایم را به او می دهم تا بخواند همسرم است و او از مدتها قبل براساس یک توافق دو طرفه بین ما دقیقا می داند که چه چیزهایی را نمی تواند بگوید.
به نظر من داستانی که در حال نوشته شدن است یک چیزب بسیار با ارزش و در عین حال نامشخصی است که به سادگی می تواند آسیب ببیند و یا از بین برود. بنابراین باید به خوبی از آن محافظت کنید.
به نظر من یکی از دشوارترین کارها برای یک نویسنده پیدا کردن صدای منحصر به فرد او است. باید دقیقا متوجه شوید از نوشتن چه چیزهایی و به چه شیوه ای لذت می برید.
حقیقت این است که اگر کار نویسندگی را شروع کنید اوقات زیادی از زندگی خود را صرف این کار خواهید کرد پس بهتر است چیزی بنویسید که از آن لذت می برید و واقعا می توانید آن را بنویسید.
از آزمایش ها و شروع هایی که ممکن است به نتیجه نرسند نهراسید. یک بار سعی کردم یک داستان تریلر بنویسم و یادم هست که ناشرم به من گفت زمینه داستان جالب است ولی همه شخصیت ها خیلی معصوم و درستکارند. حق با او بود من داستانی خلق کرده بودم که در آن آدم های بسیار معمولی و معصوم راه می افتادند و همدیگر را می کشتند.
زیاد به این فکر نکنید که در چه ژانری باید بنویسید، شاید شما توانستید ژانری کاملا جدید را ابداع کنید. به جای فکر کردن به ژانر با خودتان بگویید که می خواهم یک داستان بنویسم و منتظر می شوم تا دیگران برای آن ژانری مناسب پیدا کنند. موضوع مهم این است که شما داستان و صدای ویژه خودتان را پیدا کنید.
این دشوارترین و مهم ترین چیز است چون خیلی ها برای نوشتن یک داستان ایده هایی دارند. اولین مرحله این است که به جای حرف زدن در مورد آن واقعا آن را بنویسیم و مرحله بعدی این است که تا رسیدن به پایان داستان به نوشتن ادامه دهیم.
همه وقتی که به وسط داستانی می رسند احساس تردید می کنند و یا خسته می شوند. ممکن است داستان و تک تک شخصیت های آن شما را کلافه و کسل کند و حتی از آنها متنفر شوید. از خودتان خواهید پرسید که چرا از اساس نوشتن این داستان اسفبار را شروع کردم.
حقیقت این است که نوشتن هر کتابی کار سختی است و همه در مرحله ای سرشان به دیوار می خورد. ممکن است در طرح کلی داستان خلائی به وجود بیاید و یا نتوانید صحنه ای را به خوبی تمام کنید. ولی نکته مهم این است که باید به هر شکلی که شده به پایان کار برسید.
حتی اگر بهترین نسخه اولیه نباشد و به تصحیح و بازنویسی نیاز داشته باشد، حداقل شما نوشتن کتابی را تمام کرده اید تا بعدا آن را بازنویسی کنید.
همه در نوشتن زمانی گیر می کنند. نوشیدن کوکتل خیلی به من کمک می کند و این حقیقت دارد. هر موقع که در نوشتن داستان گیر می کنم با همسرم می رویم بیرون و کوکتل می نوشیم و همراه با نوشیدن صحبت می کنیم و در پایان شب همیشه گره هایی را که بر سر راه ادامه داستان وجود دارند باز می کنیم.
به تجربه من بیرون رفتن و صحبت کردن هم تفریح است و هم می تواند شما را از حالت کلافگی خارج کند. هیچ چیزی بدتر از نشستن پشت میز و خیره شدن به صفحه کامپیوتر و آن حالت استیصال نیست. باید نوشتن را در آن لحظات رها کنید و بیرون بروید.
کار دیگری که می تواند کمک بکند پیاده روی است. به نظرم هیچ چیزی مثل پیاده روی گره هایی را که در مغز ایجاد شده اند از هم باز نمی کند. گاهی اوقات ممکن است ساعت ها پشت میزتان بنشینید و هیچ راه حلی به ذهنتان نرسد . ولی به محض اینکه می روید بیرون و کمی پیاده روی می کنید همه چیزهایی که منتظرش بوده اید به ذهنتان می آید.
بخش طرح ریزی برای من بسیار مهم است و حداقل ماهها و شاید گاهی سالها طول می کشد. من نوشتن کتابها را در محل کارم انجام می دهم ولی موقع تهیه طرح کلی کتابها معمولا به چایخانه و کافه می روم. من محیط پر جنب و جوش و بودن در جمع تعداد زیادی از مردم ولی کماکان گمنام ماندن را دوست دارم.
نکات اصلی طرح کتاب را روی کارت های مقوایی مخصوص بایگانی می نویسم و آنها را به دیوار می چسبانم. بعد کمی از دیوار فاصله می گیرم و به آنها نگاه می کنم تا ببینم آیا از ساخت کلی داستان خوشم می آید و یا نه. اگر راضی نباشم می توانم محل این کارت ها را و در نتیجه روال کلی داستان را جابجا کنم. این قسمت از کار بسیار کننده است، درست مثل حل کردن جدول کلمات.
حقیقت این است که می توان در طراحی کلی داستان وقت زیادی صرف کرد و بارها آن را تصحیح و تکمیل کرد ولی به هنگام نوشتن داستان معمولا این طرح ریزی ها تغییر می کنند و چاره ای جز این نیست. اما بدنه میانی و پایان خوب داستان دقیقا به همان اندازه ساختن طرحی کلی و شروعی خوب مهم است.
فکر می کنم تاکنون در مجموع ۲۰ کتاب نوشته ام در تمام این مدت فقط یک کارگزار داشتم.
انتخاب این کارگزار شاید بهترین کاری است که انجام داده ام چون او مرا راهنمایی می کند، در عین حال برای من مثل یک دوست بسیار خوب بوده و تمام مسایل مالی و اقتصادی مربوط چاپ و توزیع کتاب را انجام می دهد. بدون کمک های او من واقعا نمی دانستم حتی از کجا شروع کنم.
استفاده از اسم مستعار فواید زیادی دارد. به حفظ حریم خصوصی شما کمک می کند. در این حالت می توانید اسم حرفه ای و اسم خصوصی داشته باشید. به نظرم در کمتر رشته کاری مثل نویسندگی می توان به این سادگی یک هویت دیگر برای خود خلق کرد. واقعا عالی است.
هر کسی داستانی برای گفتن دارد و هر کسی می تواند نگارش خود را بهتر کند. برخی از تکنیک های نویسندگی را می توان آموخت و شما هم باید سعی کنید که یاد بگیرید و کارتان را بهتر کنید. من هنوز هم با نوشتن هر کتاب نکات جدیدی را یاد می گیرم.
به نظر من دلیلی وجود ندارد که همه مردم حداقل یک کتاب ننویسند. به نظرم همه مردم جهان به حد کافی جالب هستند و بنابراین چرا نباید داستان خود را بنویسند؟
شما چیزی را می نویسید که می شود و می توانید بنویسید. به نظرم نمی توان تصمیم گرفت که من می خواهم این یا آن کتاب مشخص را بنویسم.
به اعتقاد من این نوشتن است که شما را پیدا می کند. بنابراین با خودتان فکر نکنید که می خواهم داستانی مثل رمز داوینچی و یا چیزی شبیه آثار اسیتون کینگ بنویسم. خود بعدی تان را بنویسید، شما پدیده بزرگ بعدی خواهید بود.
منبع :
کتاب دریچه ای به داستان نویسی اثر؛ امیدکرمی منتشر شد.
داستان ها به ما آموختند می توان از تجربیات دیگران سود برد، تغییر کرد و گامی رو به جلو برداشت و بهتر زندگی کرد.
خواندن این کتاب را به علاقه مندان به فراگیری داستان توصیه می کنیم.
یک مرتبه مترسکی با کلاهی بلند ظاهر شد، موهای پر کاهی اش که با بالا و پایین کردن هایش از سرش میریخت و لبخندی خشک شده بر دهانش داشت، گفت:یا خیلی شجاع هستین که به اینجا اومدین یا بسیار نادان و کم عقل
عنوان: دنیا
* اثر؛ سرکار خانم الهام دیلمی فر این هم بخشی از رمان تنها مثل برکه:*⬇️
چه کسانی را برای خواستگاری می برند؟ انسان های پرحرف کسانی که مدام صحبت کرده فضا را در اختیار می گیرند و رویداد را به نفع حزب خود به اتمام می رسانند. اما در زندگی روزمره کسی از آدم های وراج خوشش نمی آید. کسی مرتب در گوش شما حرف بزند ممکن است بگوید<<لطفاً چند دقیقه ساکت باشد>> در داستان هم اگر شخصیتی مرتب حرف بزند خواننده کسل خواهد شد برای جلوگیری از این امر؛ شخصیتی دیالوگ می گوید بعد حرف او را قطع کنید ادامه داستان سپس بار دیگر صحبت کند. نگذارید شخصیت های وراج گوش خواننده را کر کنند.
کاراکترها. شخصیت هایی که با نوشته شدن داستان شما زنده می شوند، واقعیت پیدا می کنند و داستان را به پیش می برند. به عنوان خواننده با کاراکتر همذات پنداری می کنید، آن ها را دوست می دارید یا از آن ها متنفر می شوید، ترس ها و خشم های آن ها را احساس می کنید و یا هر احساس دیگری که در میان باشد. پیش از تمام کردن یک داستان، شما به عنوان خواننده می توانید حدس بزنید که کارکتر چه خواهد گفت یا چه خواهد کرد.
به عنوان نویسنده چگونه می توانید به این چنین شخصیت هایی زندگی ببخشید؟ چطور می توانید آن ها را بشناسید، اینکه ظاهرشان چگونه است و چگونه عکس العمل نشان می دهند.
یکی از روش های مناسب مصاحبه با کاراکترتان است
چی؟ با چشمان گشاده به من نگاه می کنید و فکر می کنید دیوانه شده ام
نه.هرگز
مصاحبه با کاراکتر ابزار بسیار قدرتمندی است برای گسترش شخصیت های داستان. یکی از نویسندگان مورد علاقه من این تکنیک را به این صورت انجام می داد که جای خودش را روی صندلی برحسب ابن که به جای مصاحبه شونده حرف می زند یا مصاحبه کننده عوض می کرد. شما می توانید همین کار را انجام دهید یا از یک دوست کمک بگیرید. در غیراین صورت می توانید لیستی از سوالات تهیه کنید و به جای کارکترهایتان به آن ها پاسخ دهید.
یکی از راه های شروع مصاحبه، تصور کردن کاراکتر در ذهن است. تعداد بسیار زیادی از نویسنده ها را دیده ام که در مجلات به دنبال عکسی شبیه کاراکترشان می گردند و آن را می برند و کنار نوشته شان می چسبانند. تصور کردن ظاهر کاراکترتان کمک می کند که احساس کنید وجود دارند.
لازم نیست که یک عکس کامل از قهرمانتان داشته باشید، فقط کلیتی از ظاهر برای انجام مصاحبه کافیست
و حالا چه چیزی باید بپرسید؟ از سوالات پایه ای شروع کنید.
1.اسم تو چیست؟
2. ظاهر (سن، چهره، لباس)
3. وضعیت تاهل(مجرد، متاهل، فرزندان)
4.خانواده(والدین، اعضای تاثیرگذار خانواده)
5. پیشینه(تحصیلات، شغل،.)
6.ویژگی ها( تکیه کلام ها، عادت ها، وسایلی که همراه دارد)
وقتی فهمیدید کاراکترتان کیست، زمان آن رسیده که او را بهتر بشناسید. بیست سوال زیر کمکتان خواهد کرد:
1. اگر یک روز آزاد داشتی و تنها وظیفه ات این بود که لذت ببری، جه کار می کردی؟
2. در زندگی ات به جه جیزی بیش از همه افتخار می کنی؟(جواب این سوال هم در مورد زندگی شخصی می تواند باشد هم زندگی حرفه ای)
3. صبح که از خواب بیدار می شوی اولین کاری که انجام می دهی چیست؟
4. از چه چیزی در زندگی ات بیش از هر چیز شرمنده هستی؟
5. فکر می کنی به چیزی که والدین ات می خواستند تبدیل شده ای؟
6. چه چیزی بوده که همیشه دوست داشتی انجام بدی و لی نتوانسته ای؟ چرا؟
7. بدترین اتفاق زندگی ات چه بوده؟ چه چیزی از آن یاد گرفته ای؟
8. در مورد بهترین دوستت بگو، کجا آشنا شده اید؟ چه چیزی را در مورد او دوست داری؟ او از چه چیز تو خوشش می آید؟
9. بدترین کاری که در حق یکی انجام داده ای چیست؟چرا؟
10. دوست داری روی سنگ قبرت چه بنویسند؟
11. دوست ایده آل ت رو توصیف کن و بگو اگه پیدایش کنی با او ازدواج می کنی؟
12. بزرگ ترین ترست چیست؟
13. با اهمیت ترین چیز زندگی ات چیست؟ برای چه چیزی بیشترین ارزش را قائلی؟
14. موقع رانندگی به چه آهنگی گوش می دهی؟
15. چه چیزی را در مورد خودت بیشتر دوست داری؟ چه چیزی را کمتر؟
16. چه احساسی در مورد زندگی ات داری؟ چه چیزی را دوست داری تغییر دهی اگر چیزی برای تغییر وجود دارد؟
17. چه چیزی عصبانیت می کند؟
. خشم خودت را چطور نشان می دهی؟
19. صبحانه مورد علاقه ات چیست؟
20. از چه چیزی پرهیز می کنی؟
واکنش کاراکتر به سوالات را فراموش نکنید. این سوالات به شما این امکان را می دهد که به احساسات کاراکتر نزدیک شوید و درک کنید که آن ها چه طور با هم رفتار می کنند. پاسخ این سوالات می تواند روشن کند که درگیری ها و انگیزه های کاراکتر چیست؟
1. چه چیزی در کاراکتر دیگر تو را جذب می کند؟
2. چه چیزی تو را از کارکتر دیگر بیزار می کند؟
3. از چه چیزی باید دست بکشی برای اینکه با کاراکتر دیگر باشی؟
4. تو چه چیزی داری که شخصیت دیگر نیاز دارد یا می خواهد؟
5. او چه چیزی دارد که تو نداری یا می خواهی؟
6. چرا شما با هم آدم های موفق تری هستید؟ چه چیزی می توانید به هم دهید؟
لازم نیست خواننده شما همه چیز را بداند. پاسخ این سوالات کمکتان می کند که به ذهن کاراکترتان وارد شوید و کارتان را برای اینکه بدانید چه کاری انجام می دهد آسان تر می کند. وقتی که در یک صحنه کارکتر شما در یک رستوران باشد، شما به سادگی می دانید که او چه چیزی سفارش می دهد.
و یک نکته دیگر پیش از پایان، اگر واقعا می خواهید به ذهن کاراکترتان وارد شوید. فقط جواب های او را ننویسید، واکنش هایش به سوال ها و نحوه نشستن ، ژست هایش، تن صدا و حالت چهره اش را نیز بنویسید.
وقتی کارکترتان را به این شکل تصویر می کنید؛ او زنده می شود، برای خواننده واقعی تر می شود و زندگی را به داستان شما می آورد.